یکی از جنجالی ترین مقاله در ایران
یکی از مباحث چالش بر انگیز در حوزه اندیشه سیاسی بحث ورود روحانیت به حوزه حکومت است. این بحث پیشینه تاریخی زیادی دارد و در میان روحانیون، بویژه بزرگان حوزه از مراجع تقلید تا مجتهدان و اساتید و فضلای حوزه، همواره اظهار نظر های گو ناگون و گاه کاملا مخالف با هم مطرح شده است. نهایتا می توان دو دیدگاه کلی را از متن حوزه ها به دست آورد:
1) شایسته نیست که روحانیت خودرا درگیر امر حکومت کند زیرا هم به خود و هم به دین و باور مردم ضربه می زند؛ چون روحانیت همواره به عنوان متولیان امر دین شناخته شده اند؛ عدم توفیق در اداره شایسته حکومت سبب می شود که مردم روحانیت و نهایتا دین را در اداره جامعه و حکومت ناتوان بدانند. واین امر سبب رویگردانی از رو حانیت و دین خواهد شد. روحانیت وظیفه نظارت و مراقبت از حکومت را از باب امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت پیشوایان مسلمین، به عهده دارند.
2) روحانیت جانشینان پیامبر وامامان معصوم(ع) هستند و در عصر غیبت از ناحیه امام زمان(عج) موظف به تشکیل حکومت دینی واداره جامعه و اجرای حدود و قوانین شرع مقدس هستند. هیچ ایرادی ندارد که روحانیون خود در اداره حکومت نقش داشته باشند؛ و ضعف ها به پای دین گذاشته نمی شود بلکه به پای افراد خواهد بود. ورود روحانیت به عرصه سیاست برای تشکیل و اداره حکومت یک تکلیف الهی است. وغفلت از آن موجب معصیت و پاسخگویی در آخرت است.
بر اساس همین دو تفکر مشاهده می شود که فقها در باب ولایت فقیه، تشکیل حکومت دینی یا اسلامی، مبارزه با حکومت های فاسد، اجرای حدود الهی و آنچه که به امر سیاست بر می گردد، دارای دیدگاههای گوناگونی هستند. کتابهای فقهی علمای متقدم و متاخر شیعه از این اختلاف نظرها پر است؛ و سیره عملی آنان هم شاهد بر این مدعا است.
یکی از دورانهای حضور فعال و چشمگیر رو حانیت شیعه و بویژه بزرگانی از مراجع تقلید و فقهای به نام، دوره مشروطیت است که به همت مرحوم آخوند خراسانی و همراهی عالمان برجسته دیگر همچون ملا عبد الله مازندرانی و میرزا حسین خلیلی تهرانی و سایرین، وپشتوانه و خواست عمومی مردم جامه عمل پوشید؛ استبداد جای خودرا به حکومت مشروطه داد و مجلس در امور مملکتی صاحب تصمیم، قدرت و نظارت گردید.
نقش موثر و مثمر ثمر روحانیت سبب گردید که برخی از علما به فکر تاسیس حکومت اسلامی و یا دینی بیفتند که در راس آن یکی از فقها ومراجع باشد. مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی که از اصحاب مجلس فتوای آخوند خراسانی بوده است؛ از آنچه که در اطراف مرحوم آخوند گذشته، برای نوه برادری خود جناب آقای اکبر ثبوت (که مشغول تحصیل در نجف بوده است ) خاطراتی را بیان کرده است.
شیخ آقابزرگ تهرانی از مجلس فتوای مرحوم آخوند خراسانی گفتگوی مرحوم میرزای نایینی با مرحوم آخوند را چنین نقل می کند و می گوید:
در گرماگرم کشمکشهاى طرفداران و مخالفان مشروطه در نجف، که به صورت مبارزه میان پیروان کاظمین (محمدکاظم خراسانى و سیدمحمدکاظم یزدى) درآمده بود، مرحوم میرزاى نایینى که سابقاً شاگرد و منشى میرزاى بزرگ شیرازى، و در گیرودارِ مشروطه عضو ارشد مجلس فتواى آخوند خراسانى بود، به مرحوم آخوند پیشنهاد کرد براى رفع اختلاف موجود میان ایشان و سیدمحمدکاظم یزدى، ایشان از تأیید حکومت مشروطه صرف نظر کنند و به جاى آن، برپایى حکومت اسلامى را وجهه همت خود قرار دهند و اداره حکومت را نیز خود برعهده گیرند. مرحوم نایینى یادآور شد، چنانچه این پیشنهاد عملى شود، همه متدینینى که به لحاظ سیاسى در نقطه مقابل آخوند خراسانى هستند، به صف او خواهند پیوست. به این ترتیب، هم دعواى متدینان با یکدیگر خاتمه خواهد یافت و هم حکومت عدل اسلامى با ویژگىهایى که مى شناسیم و آرزوى همه ماست، برپا خواهد شد. علماى شیعه نیز امکان خواهند یافت قوانین شریعت را که بسیارى از آنها بلااجرا مانده است، به مرحله اجرا درآورند. مرحوم نایینى براى ترغیب مرحوم آخوند خراسانی به قبول پیشنهاد خود، موضوع ولایت فقیه را پیش کشید و چون خود از معتقدان جدى نظریه ولایت فقیه بود، دلایل متعدد عقلى و نقلى و نصوصى را که در این مورد مى شناخت به تفصیل بیان کرد و چندان در این باب داد سخن داد که شاید هیچ یک از شنوندگان گمان نمى کرد ایرادى بر سخنان و پیشنهادهاى او بتوان گرفت.
مرحوم آخوند خراسانى، پس از آن که تمام گفتههاى مرحوم نایینى را با دقت و حوصله گوش داد، در مقام پاسخگویى برآمد و در جلسات متعدد، به تفصیل در حول و حوش حکومت دینى و حکومت طبقه روحانى گفتوگو کرد و پس از رد استدلالهای نقلی و عقلی میرزای نایینی؛ از جمله اظهار داشت:
بیانات و استدلالهاى شما، اگر هم به لحاظ نظرى درست باشد، و فرضاً ما براى قبول نظریه شما، حتى نظریه شیخ الطائفه و شیخ اعظم (شیخ انصارى)[2] را رد کنیم و ایرادات ایشان و بسیارى از فقهاى بزرگ را بر نظریه اى که شما پذیرفته اید ندیده بگیریم - و من دون ذلک خرط القتاد[3]- ولى با مشکلاتى که در مرحله عمل گریبان ما را مى گیرد چه کنیم؟
مگر نمى دانید که قبول پیشنهاد شما و سپردن حکومت به دست علماى دین، تبعات نامطلوبى دارد که اگر راهى براى گریز از آن تبعات پیدا نکنیم، ضررهاى عمل به این پیشنهاد، بسیار بیش از منافعش خواهد بود؟
[ پاره ای از تبعات حکومت توسط رو حانیت از این قرار است]:
1. اگرچه تشکیل حکومتى مبتنى بر علایق دینى شیعى که در رأس آن علما باشند - و نیز اجراى کلیه قوانین شرع از جمله درمورد مخالفان اسلام و تشیع - براى ما کمال مطلوب است، اما تشکیل چنین حکومتى، پیروان دیگر ادیان و مذاهب را ترغیب خواهد کرد تا آنان نیز حکومتهایى مبتنى بر تعصبات دینىِ ضدشیعى - که در رأس آن پیشوایان دینى شان باشند - بر سر کار آورند، و قوانین شرع خود را که برخلاف منافع مسلمانان و شیعیان است اجرا کنند. و آنگاه خطر آن حکومتها براى ما، از خطر حکومتهایى که فعلا در دنیا هستند بیشتر است. چرا؟
چون حکومتهاى فعلى، اگر هم بر سر دین با ما دعوا دارند، این نزاع غالباً مربوط به مواردى است که میان دین ما و سیاست آنها تعارض و تزاحم وجود داشته باشد، نه در همه موارد. بنابراین ما را مجبور نمى کنند که اصل دینمان را کنار بگذاریم و به دین و مذهب دیگرى درآییم.[4] و در مقایسه با حکومتهایى که با اتکا به تعصبات دینىِ غیرشیعى بر سر کار آیند و در رأس آنها پیشوایان دینىِ غیرشیعى باشند، مصداق «بعض الشرِّ أهونُ مِن بعض»[5] هستند.
زیرا حکومتهاى نوع اخیر حتى به اندازه حکومتهاى غیرشیعى فعلى نیز ما و جامعه شیعى را تحمل نخواهند کرد و ما را در اعتقادات و اعمال دینى خود بسیار بیشتر از پیش محدود خواهند کرد. به این ترتیب، دستیابى ما به قدرت و حکومت ظاهرى در جامعه خود، مساوى است با حصر شدید ما از سوى قدرتهاى خارجى و تشدید فشارها و تضییقات بر شیعیان در جوامع غیرشیعى و همچنین بر مسلمانان در جوامع غیراسلامى. چنانکه وقتى صفوىها حکومتى مبتنى بر تعصبات شیعى برپا کردند، مصیبت شیعه در خارج از ایران، از آنچه قبلا بود، هزار برابر بیشتر شد. و یک نمونه اش قتل عام دهها هزار شیعه به دستور سلطان سلیم در قلمرو حکومت عثمانى است.
2- ما و علماى دیگر تا وقتى از بیرون به تشکیلات حکومت نگاه مى کنیم و به درون آن تشکیلات قدم نگذاشته ایم، فسادها و کاستىهایى را که در تشکیلات است به وضوح مى بینیم و به راحتى با آنها مبارزه مى کنیم. اما وقتى خود وارد تشکیلات شدیم، فسادها و کاستىهاى آن را به وضوح نمى توانیم ببینیم. زیرا در آن هنگام، تشکیلات منسوب به ماست و ما منسوب به آن هستیم و هر کسى، همان طور که دیدن عیوب دیگران و عیوب تشکیلات دیگران - خصوصاً اگر مخالفان او باشند - برایش آسان است، دیدن عیوب خود و تشکیلات خود و وابستگان خود برایش دشوار است. میان دلبستگى به یک شىء و تشخیص معایب آن، نسبت معکوس برقرار است و معمولا هر کس هرچه را بیشتر دوست دارد، کاستىها و معایب آن را کمتر مى بیند:
و عین الرضا عن کل عیب کلیله *** کمان انّ عین السخط تبدى المساویا.[6]
آنگاه چون آدمى خود و تشکیلات منسوب به خود را بیش از هر کسى و هر تشکیلاتى دوست دارد و به آن دل بسته است، طبیعى است که خود و تشکیلات منسوب به خود را سراسر خوبى و عین کمال و دور از هر گونه ایراد وکاستى ببیند و در مشاهده عیوب و نواقص خود و تشکیلات منسوب به خود از همه ناتوان تر باشد.
"کذلک زیّنا لکلّ امة عملهم.[7] "همچنین وقتى که تشکیلات منسوب به ما شد، از یک طرف مبارزه ما با فسادهایى که در آن است، به صورت مبارزه ما با خودمان درمىآید که چنین مبارزه اى براى ما بسیار دشوار است. از طرف دیگر به دلیل تقدسى که تشکیلات با انتساب به ما پیدا مى کند، مبارزه دیگران با فسادهاى موجود در آن، مبارزه با علماى دین و بلکه با اصل دین تلقى مى شود و دفاع چشم بسته از تشکیلات، حتى با فسادهاى آن، وظیفه و تکلیف شرعى قلمداد مى شود و در نتیجه، ما که همیشه باید پیشروان مبارزه با فسادها و خصوصاً فسادهاى تشکیلات حکومتى باشیم، تبدیل مى شویم به قوى ترین عامل براى جلوگیرى از مبارزه با فسادها و حتى دفاع از فسادها.
با این مقدمات، عقل اقتضا مى کند که بگوییم دخالت در امور سیاسى، اگر به معناى مراقبت و نظارت بر کار حکومت و مبارزه با فسادهاى موجود در آن باشد، از اوجب واجبات و اهمّ فرایض براى ماست، ولى اگر به معناى اشتغال عامه مناصب حکومتى باشد، چنین امرى با معناى اول قابل جمع نیست و در مقام تزاحم میان این دو معنا و عدم امکان جمع، بنابر اصل« الاهمّ فالاهمّ»، و براى اینکه بتوان اولى را نگاه داشت، بلاشک باید دومى را رها کرد و به حدیث ابن عباس عمل کرد: « اتق خیرها بشرّها و شرها بخیرها ».[8]
بارى این تصور که اصلاح امت منوط به حاکم بودن ما و فساد آن معلول عدم تفویض حکومت به ماست کاملا نادرست است:
فصلاحى الذى زعمتم فسادى *** و فسادى الذى زعمتم صلاحى[9]
3- مسندى که ما بر آن تکیه زدهایم، مهم ترین سنگر مبارزه با فساد باید باشد، و مسندى که حکام بر آن تکیه زدهاند، مهم ترین مرکز اشاعه فساد است. اگر ما جاى حکام را بگیریم، هم سنگر مبارزه با فساد را از دست مى دهیم و هم خود در همان جایى قرار مى گیریم که مرکز نشر فساد است. بلکه خود فاسد مى شویم، و آنگاه قضیه قضیه" اذا فسد العالم فسد العالَم و اذا زلّ العالِم زلّ بزلّته العالَم.[10]" و: "ثلاث کائنات زلة العالم اذا زلّ زلّ بزلّته الناس.[11]" است. و«آلودگى خرقه خرابى جهان است». زیرا علماى دین، در هر جامعه اى باید در حکم نمکى باشند که از فاسد شدن موادغذایى جلوگیرى مى کند. اگر نمک فاسد شد تکلیف چیست؟ و چه چیزى مى تواند آن را و چیزهاى دیگر را از فساد برهاند؟
یا معشر الوعاظ یا ملح البلد *** ما اصلح الملح اذا الملح فسد؟[12]
در وصایاى رسول (ص) به ابوذر آمده است: «یا اباذر! اعلم ان کل شىء اذا فسد فالملح دوائه و اذا فسدالملح فلیس له دواء.[13]» و در اناجیل مى خوانیم که مسیح (ع) به حواریین فرمود:« شما نمک زمین هستید، اگر نمک فاسد شود با چه چیز آن را اصلاح کنند؟ چنان نمکى به هیچ کار نمى آید جز آنکه پایمال شود.» پس نمک را نباید در معرض گندیدن و فاسد شدن درآوریم و به بهانه اصلاح امور مردم، نباید خود را در شرایطى قرار دهیم که به دامن فساد بیفتیم. نمى بینیم که امیر مؤمنان (ع) خطاب به مردم کوفه مى فرماید:« انى لعالم بما یصلحکم و یقیم اودکم و لکنى لاارى اصلاحکم با فساد نفسى.[14]»
البته اگر با چشم باز نگاه کنیم، به مصداق حدیث نبوى که« صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى الفقهاء و الامراء.[15] »حداقل نیمى از همین فسادهاى موجود در امت اسلامى به گردن ماست و ما براى به صلاح آوردن وضع امت، اول باید خود را اصلاح کنیم. نه این که به جاى این کار، حکومت و امارت را هم به دست گیریم تا مسئولیت بقیه تباهىها هم به گردن ما بیفتد و ما یگانه مسؤل همه مفاسد باشیم.
اگر هم تصور کنیم که عامّه مردم، به دلیل ارادات و اخلاص فراوان به ما، حتى اگر ما حاکم بشویم، ما را مسؤل مفاسد نمى شمارند. چنین تصورى گرچه ممکن است براى اوایل امر درست باشد، اما به زودى ورق برمى گردد. آن وقت همان مردمى که فسادهاى موجود در حکومت ما را حمل بر صحت مى کردند یا به گردن دیگران مى انداختند تا ما تبرئه شویم، همان مردم، درمورد مفاسدى هم که ما مسؤل حقیقى آن نیستیم، ما را مسؤل مى شناسند و حتى آنچه را در حکومت ما حقیقتاً مفسده نیست، مفسده تلقى مى کنند تا ما را محکوم کنند؛ و پاره اى از امورى را که در حکومت هاى دیگر تحمل مى کنند، در حکومت ما برایشان تحمل ناپذیر مى شود و خوب هاشان منطقشان این است که: «حسنات الابرار سیئات المقربین.[16]» بدهاشان هم مى گویند:
ارى امیة معذورین ان قتلوا *** و ما ارى لبنى العباس من عذر.[17]
علاوه بر این، اگر ما به نام اسلام و شرع حکومت تشکیل دهیم، و اگر مراجع و علماى دین، متصدى امور حکومتى شوند، به معناى این است که ما سرنوشت اسلام و مرجعیت را به یک حکومت پیوند بزنیم، و این بسیار خطرناک است. چون هر حکومتى دیر یا زود به فساد مى گراید و سقوط مى کند و: « الدولة کما تقبل تدبر[18]. و لکلّ دولة برهة[19]. و تلک الایام نداولها بین الناس.[20]»
آنگاه حکومتى که به نام اسلام تشکیل شود و مراجع و علماى دین متصدى امور آن باشند، وقتى به فساد گرایید و سقوط کرد، این امر یعنى به فساد گراییدن و سقوط اسلام و مرجعیت و روحانیت، و این بدترین پیامد ممکن است.
شما مى دانید که تسلط مؤبدان بر ارکان حکومت ایران در عصر اکاسره (ساسانیان) تباهىهاى بسیارى در پى داشت که نتیجه آن اعراض مردم از آیین مجوس (زرتشتى) ایران و بالاخره پشت کردن مردم به حکومت و افول ستاره مجوسیت براى همیشه بود؛ و رواج شگفت آور مسیحیت و بودایى گرى و تسلط پاپها بر حکومت، مفاسد و فجایعى را به دنبال داشت که نتیجه آن سقوط کلیسا و روگردان شدن عامّه مردم اروپا از مسیحیت بود؛اکنون ما هم اگر خواهان امتیازات مؤبدان و پاپها باشیم، به سرنوشتى مانند آن ها دچار خواهیم شد.
4- سیاست به معناى اداره امور مملکت، یک فن است و دوام ریاست و قوام رعیت در گرو آشنایى کامل با این فن است.«حسن السیاسة یستدیم الریاسة.حسن السیاسة قوام الرعیّة.» آنگاه من فارغ از هرگونه تواضع و شکسته نفسى، بالصراحه مى گویم که این فن را نمى دانم. و« من قصر عن السیاسة صغر عن الریاسة. » یا «من قصر فى السیاسة صغر فى الریاسة.[21]» درمورد آقایان دیگر هم یقین دارم که در این مورد، از من ورزیده تر نیستند. آنگاه"« آفة الزعماء ضعف السیاسة[22]."» بنابراین ما با ناآگاهى از دقایق و ظرایف سیاست، محال است بهتر از سیاست پیشگانِ غیرروحانى و حتى غیرمتدین عمل کنیم. نمى توانیم بگوییم چون ما آدمهاى خوب و مؤمنى هستیم و در مبارزه با فلان حاکم موفق بودیم، پس در اداره امور مملکت هم موفق خواهیم بود. اینها دو مقوله جدا از هم است. چنان که اگر من بگویم چون فلان کس آدم خوب و صالح و باتقوایى است و در جهاد فى سبیل الله پیش قدم بوده، پس مى تواند بدون تحصیل علوم دینى مرجع تقلید و مفتى بشود، شما به من مى خندید. حالا ما باید بپذیریم که نیاز به علم، تنها درمورد نیازِ مرجع تقلید به علم فقه و اصول نیست؛ بلکه هر حوزه و هر صحنه اى نیاز به علم خاص خودش را دارد و ما اگر فاقد آن علم بودیم و در عین حال مسؤل و سرپرست آن حوزه و میدان دار آن صحنه شدیم، همان قدر خطا کرده ایم که بدون تسلط بر فقه و اصول بخواهیم مفتى و مرجع تقلید بشویم. مگر پیامر (ص) نفرمود: « من عمل على غیر علم کان ما یفسد اکثر مما یصلح.[23]» و مگر امیر مؤمنان (ع) نفرمود:« ما من حرکة الا و انت محتاج فیها الى معرفة.[24]» و مگر امام صادق (ع) نفرمود: « العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیرالطریق لایزیده سرعة السیر الا بعداً[25].» و مگر نفرمود: «کلّ ذى صناعة مضطرّ الى ثلاث خصال یجتلب بها المکسب، و هو ان یکون حاذقاً بعلمه...[26]» و خوب آیا از این همه- علاوه بر حکم روشن عقل- نمى توان فهمید که به دست گرفتنِ سکان سیاست، همان قدر نیاز به آگاهى از دانش سیاست و تجربه سیاسى دارد که منصب مرجعیت نیاز به اجتهاد و اعلمیت در فقه و اصول دارد؟ و آیا عملکردهاى پیامبر (ص) و امیرمؤمنان (ع) دلیلى قاطع بر این مدعا نیست که براى تصدّى امور حکومتى، به تدبیر و تجربه سیاسى و کارى، بیش از تقواى دینى و فضایل اخلاقى محتاجیم؟
شما ببینید که حضرت امیر(ع) به میثم تمار (که فردى بسیار مؤمن و از شیعیان خالص و مخلص بود و بالاخرههم به دلیل سرسختى در ولاى على (ع) به شهادت رسید) کوچکترین منصب حکومتى واگذار نکرد. درحالىکه زیادبن ابیه که فردى به تمام معنا بى ریشه و بن و عارى از هر گونه فضیلت دینى بود، در دوره خلافت امیر مؤمنان (ع) به مناصب عالیه حکومتى رسید و حتى امام (ع)، سهل بن حنیف را که خود و برادرش از بزرگان اصحاب رسول (ص) و از مشایخ انصار بودند، از حکومت فارس برکنار و زیاد را به حکومت آن ایالت منصوب فرمود؛ و البته امام در عین استفاده از قابلیتهاى زیادبن ابیه در اداره امور مملکت، مراقبت داشت که از وى خطایى سر نزند. همچنین پیامبر اکرم (ص) افرادى مثل عمروعاص و خالدبن ولید را به سردارى سپاه نصب مى کرد ولى به ابوذر توصیه فرمود که مطلقاً از ریاست برحذر باشد و به قبول حکومت و امارت - حتى در میان دو نفر - تن در ندهد. دلیل این توصیه نیز واضح است، زیرا آدم خوب و مؤمن، اگر بدون اطلاع از رموز مدیریت بخواهد مدیریت کند، نه فقط کارها به سامان نمى آید و اوضاع رو به راه نمى شود و حتى بدتر مى شود، بلکه خودش هم خراب مى شود و در نتیجه مردم به شخص او و همه مؤمنین و بلکه نسبت به اصل دین بدبین مى شوند.
آنگاه وقتى توصیه پیامبر (ص) به ابوذر و برخورد حضرت امیر (ع) با میثم تمار این است، تکلیف من که یکصدم از شایستگى و ایمان ابوذر و میثم را ندارم معلوم است. من باید بدانم که آنچه پیامبر (ص) را بر آن داشت تا ابوذر را از اشتغال به امارت و حکومت منع کند (ناتوانى در اداره امور) در مورد من و امثال من به طریق اولى صادق است.
و تکیه زدن من بر اریکه حکومت، به قصد حاکمیت بخشیدن به شریعت، فراتر رفتن از مرز معقول خویش است و مصداق« الشىء اذا جاوز حدّه بلغ ضدّه.[27] » و چه نیکو فرمود امیرمؤمنان (ع): « فلا ینبغى لمن کان له عقل ان یجهل قدره و لا یعدو طوره و لایشقى نفسه بالتماس ما لیس باهله.[28]» و تنها نتیجه چنین امری، تضییع حقوق مردم و تباه شدن زندگى و دین و ایمان آنان است و ضایع کردن خویش، چنانکه در حدیث شریف آمده است:« من ولىّ شیئا من امور المسلمین فضیعهم ضیّعه الله تعالى[29].»
5- آنچه کمال مطلوب ماست، تبعیّت حکومت از دین است و در راه این هدف نیز حداکثر تلاش را مى کنیم. ولى اگر براى حصول این مقصود، خودمان حکومت را در دست گیریم، در عالَم عمل، قضیه به عکس مى شود و دین تابع حکومت مى شود. زیرا وقتى رجال دین به حکومت رسند، حفظ دستگاهى که عنوان حکومت دینى بر آن نهاده اند، مهم ترین هدف و وظیفه و فریضه تلقى مى شود و طبیعى است که براى وصول به این مهم ترین هدف، استفاده از هر وسیله اى مباح مى شود و احکام الهى و ارزش هاى اسلامى و حتى بدیهى ترین معتقدات دینى و اصول عقلى و اخلاقى قربانى شوند.[30] بلى ظاهر قضیه این است که با تشکیل حکومتى به نام دین و به وسیله رجال دین، حقیقتاً دین حاکم خواهد شد. اما هیهات.
6- مردم ما را نایبان امام زمان(عج) مى دانند و وقتى حکومتى برپا کنیم و خود در رأس تشکیلات حکومت قرار بگیریم، توقع دارند حکومت ما همان گونه باشد که حکومت آن بزرگوار خواهد بود؛ و همانطور که درباره او فرموده اند« یملاء الله به الارض قسطاً و عدلا و تصلح فى ملکه السباع.[31] » ما هم که نایب او هستیم، اگر در رأس تشکیلات حکومت باشیم، مردم انتظار دارند که در همه جا عدل و انصاف حاکم باشد و گرگ و میش از یک جوى آب بخورند. اگر این انتظار برآورده نشود، اعتقاد مردم نسبت به استقرار عدالت در عصر امام زمان (عج) و بلکه نسبت به ظهور و شخصیت آن بزرگوار متزلزل خواهد شد. و این مدعا بدیهى است و نیازى به دلیل ندارد؛ از طرف دیگر هم باتوجه به مبانى نظرى و هم باتوجه به تجربههاى تاریخى و هم مهم تر از همه، معصوم نبودن حکام، برپایى حکومت شرعىِ حقه براى ما ممکن نیست. اما به لحاظ نظرى، از این جهت که برپایىِ حکومت شرعىِ حقه، فقط و فقط از امام معصوم(ع) ساخته است. خصیصه شرعى نبودن براى هر حکومتى که غیرمعصوم (ع) در رأس آن باشد، مثل سیاهى و سرخى و زردىِ رنگ است براى فردِ سیاه پوست و سرخ پوست و زردپوست همان طور که - مثلا - سیاهى، از پوست فرد سیاه پوست زائل شدنى نیست، خصیصه شرعى نبودن نیز از حکومت غیرمعصوم زائل شدنى نیست. آنچه از ما برمى آید، فقط در این حد است که سعى کنیم دایره ستم توسعه پیدا نکند و محدودتر و تنگ تر شود؛ و فردِ رنگین پوستى که رنگ را از پوست او نمى توان زدود، اقلا پوست او از رنگ هاى عارضى مثل دوده و قیر و... پاک شود.[32] پس هدفى که ما به همه اعلام مى کنیم، تحدید ظلم و محدود کردن تصرفات ظالمانه حکومتى است که خصیصه برحق نبودن، عَرَضِ غیرَ مفارقَ آن است و از آن قابل انفکاک نیست، همین و بس. اما این که به مردم وعده برپایى حکومت حقه و شرعى بدهیم و براى این هدف خودمان حکومت را به دست گیریم، دو خطاى بیّن است که یکى از دیگرى خطرناک تر است. زیرا وعده برپایى حکومت شرعى و حقه به مردم دادن؛ به معناى این است که یک شعار غیرعملى به دهان مردم بگذاریم و یک خواسته غیرواقع بینانه را به آنها القا کنیم که تحقق آن ممکن نیست، و چنین شعارى مى تواند در مرحله اول، براى مردم خوشایند و یک چندى سرشان به آن گرم شود، اما بالاخره که بى عدالتىهاى موجود در حکومت ما، یکایک چهره خود را نشان دادند و معلوم شد که وعده برپایى حکومت شرعى و حقه به وسیله ما بى پایه بوده آنگاه وعده برپایى چنین حکومتى به وسیله امام معصوم(ع) هم مورد تردید قرار مى گیرد و در بقیه مقدسات هم به شک و شبهه مى افتند و سیل ناسزا و ناروا به سوى ما و آیین و معتقدات ما سرازیر مى شود. بارى تصورِ ریشه کن شدن فساد و ظلم در حکومت غیرمعصوم، تصور باطل و خیال محال است، و ما ضمن آنکه همیشه باید براى کاستن از تباهىها در حال مبارزه باشیم، نباید در جایى بنشینیم که مسؤل مظالم و تباهىها قلمداد شویم. نمى بینید که به روایت علل الشرایع، وقتى از امام صادق (ع) مى پرسند چرا حاکمیتِ زمین در اختیار شما قرار نگرفت؟ حاصل پاسخ حضرت این است که" خداى تعالى مى دانست که هر کس حاکم باشد، بساط تبهکارى از روى زمین برچیده نخواهد شد؛ و لذا اراده خداوند براین تعلق گرفت که تبهکارىها در جامعه اى صورت گیرد که حکام آن، ما نباشیم بلکه دیگران باشند.
7- درحال حاضر که دست ما از مناصب حکومتى و امتیازات آن کوتاه است، این همه اختلاف و کشمکش در میان ماست که حتى در بسیارى موارد، کار به تکفیر و تفسیقهم مى کشد، حال اگر قرار شود مناصب حکومتى و امتیازات مربوط به آنها هم در اختیار ما باشد، به دلیل رقابتى که براى دستیابى به این مناصب و امتیازات میان ما در مى گیرد، اختلاف و دعوا بین ما بسیار بیشتر خواهد شد، به گفته امیرمؤمنان (ع)« استدلّ على ما لم یکن بما قد کان فان الامور اشباه.[33]» آنگاه عامّه مردم که مى بینند پیشوایان دینى شان براى ربودن منصبهاى حکومتى و امتیازات دنیوى به جان هم افتاده اند، چه فکر مى کنند؟ آیا با مشاهده این نزاع ها، اعتقاد مردم به پیشوایان دینى شان و بلکه نسبت به اصل دین متزلزل نخواهد شد؟ این است که مى گوییم تا وقتى حکومت در دست یک نفر از ما یا یک طایفه از ما نیست و بنابر استفاده از قدرت در جهت بالا و پایین بردن افراد نیست، تمامى ما در حد معقولى ارج و اعتبارمان به جاى خود محفوظ است؛ نه کسى یا کسانى را بالادست امام حسین (ع) مى نشانند و اگر گفته شود که بالا چشم او و ایشان ابرو است، آسمان به زمین مى آید و کفر مى شود! نه کسى و کسانى را پایین پاى شمر جا مى دهند و کلیه حقوقى را که یک عالِم دین و حتى یک مسلمان عادى و یک انسان دارد پایمال مى کنند! ولى اگر حکومت به دست یک تن یا یک طایفه از ما بیفتد و بنابر استفاده از قدرت در جهت پایین و بالا بردن افراد باشد، آن وقت دیگر همه حساب ها به هم مى ریزد و یک طایفه از ما به عنوان مافوق معصوم(ع) قلمداد مى شویم و یک طایفه به عنوان مادون حیوان. آنگاه مردم که مى بینند کسانى از ما به عنوان معصوم، بدترین خلافها را مى کنند، و بقیه نیز از سوى همین معصومان، متهم به بدترین خلافها مى شوند، دیگر به چه کسانى اقتدا کنند و چه کسانى را پیشواى دینى خود بشمارند؟! بارى اینکه آقا میرزا حسین ]مرحوم نائینى[ مى گویند اگر شما ] آخوند خراسانی[ اداره امور حکومت را به دست بگیرید و مناصب حکومتى در اختیار علماى دین باشد، همه دعواهاى متدینین و اختلافات علما خاتمه خواهد یافت، تصور درستى نیست، بلکه قضیه کاملا به عکس است و دعواها و اختلافات، به ترتیبى که گفتم، تشدید خواهد شد و تبعات نامطلوب آن که سوء ظن عامه به علما و ضعف مبانى ایمانى مسلمین است، تشدید خواهد شد و همه آنچه در راه ترویج دین رشته اند پنبه مى شود. امروز که تصدّى مناصب حکومتى، چشم و گوش ما را کور و کر نکرده، این همه دستورات مؤکد و غلاظ و شداد - در نهى از تکفیر و متهم داشتن یکدیگر - را که در نصوص معتبر آمده است نمى بینیم! امروز که تحت عنوان امارت، طوق اسارت و بردگىِ دنیا، به صورت رسمى بر گردن ما نیفتاده، رفتار ما چنین است و دهها حدیث معتبر از این قبیل را که در تحذیر از برخوردهاى تند با یکدیگر وارد شده ندیده مى گیریم! پس چگونه خواهد بود اگر این طوق هم بر گردنمان باشد؟
8- بسیارى از ما تصور نادرستى داریم و مى پنداریم که چون چند کلمه فقه و اصول بلدیم، صلاحیت اشتغال به همه مشاغلى را داریم که لازمه تصدىِ هر یک از آنها تسلط بر یک یا چند رشته از علوم قدیم یا جدید است، و مى توانیم جواب همه مسائلى را بدهیم که لازمه پاسخگویى به هر یک از آنها تبحر در یک یا چند شاخه از دانشهاى پیشین یا امروزى است. از خاتم مجتهدین و استاد قاطبه فقها شیخ اعظم (شیخ مرتضی انصارى) بیاموزیم که با همه تسلط بى نظیر خود بر علوم دینى، هرگاه پرسشى در باب مسائل حکمى(فلسفی) از او مى کردند مى فرمود: « من وزیر داخله اسلام هستم این سؤال را از حاجى سبزوارى بکنید که وزیر خارجه اسلام است.» با این مقدمه اگر ما بخواهیم مناصب حکومتى را در دست بگیریم، لازمه اش آن است که براى تمامى این مناصب، افرادى داشته باشیم که هم در حدود وظایف خود قوانین اسلامى را بدانند و هم متدین واقعى باشند و هم درس مدیریت خوانده و شیوههاى مختلف اداره امور کشور را تعلیم گرفته باشند؛ وگرنه آنگاه ما حتى براى یک دهم مناصب موجود، افراد شایستهاى که هر سه شرط را داشته باشند نداریم. اگر هم به یکى دو شرط از این سه شرط اکتفا کنیم، نتیجه کار بسیار نامطلوب خواهد بود و اوضاع از این که هست، بدتر خواهد شد. و مردمى که مى بینند به دلیل مثلا عدم آگاهى و مدیر و کاردان نبودن افراد ما، اوضاع نامطلوبى حاکم شده است، نسبت به ما و بلکه نسبت به اصل دین بدبین خواهند شد. این است که مىگوییم حکومت دینى، اگر صاحب منصبان مدیر و کاردان نداشته باشد، خطرش و ضررش براى دین، از حکومت غیردینى و ضد دینى هم بیشتر است. چون در حکومت غیردینى و ضددینى، اگر مردم ضعف و نارسایى و فساد ببینند، آن را به گردن حکومت دینى و پیشوایان دین و اصل دین نمى اندازند، ولى اگر مناصب حکومتى در اختیار ما باشد، همه ضعفها و فسادها و نارسایىها را به حساب علماى دین و اصل دین مى گذارند و ما که بدون بصیرت و دانش کافى در اداره امور، این مناصب را اشغال کرده ایم، مصداق کلام نورانى صادق آل محمد (ص) خواهیم بود که: « من هجم على امر بغیر علم جدع انف نفسه.[34]»
9- حدود هزار و سیصد سال است که حکومت اسلامى نبوده و اسلام بوده است. اسلام را حکومت اسلامى نگاه نداشته، بلکه حوزه و فعالیتهاى حوزه اى نگاه داشته است، یعنى تعلیم و تعلّم، تحقیق، تألیف، ارشاد، وعظ و امثال اینها. هرگونه خللى دراین فعالیتها بهوجود آید، بزرگ ترین ضربهها به حوزه و به اسلام خواهد خورد. آنگاه این افرادى که ما در حوزه داریم، اگر به سراغ مناصب حکومتى بروند، بدون شک از وظایفى که در حوزه دارند باز مى مانند و نتیجه آن، خلل در فعالیتهاى حوزه اى و ضربه خوردن به اسلام است.
ما در حوزه افراد ورزیده کافى به آن تعداد نداریم که بگوییم اگر گروهى از آنان به سراغ کارهاى حکومتى رفتند، بقیه جاى خالى آنها را پر مى کنند و مسؤلیت اصلى ما بر زمین نمى ماند، آن روزها هم که ما در محضر شیخ اعظم تلمذ مى کردیم. بارها با اشاره به غربت علم، این دو بیت را مى خواندند:
کان لم یکن بین الحجون الى الصّفا *** انیس و لم یسمر بمکّة سامر
بلى نحن کنّا اهلها فابادنا *** صروف اللیالى و الجدود العواثر[35]
این وصف الحالِ آن روزها بود که بازار حکمت و معرفت و علم و فقه و عرفان در شهرها و حوزه ها و مدرسه هاى ما داغ بود. حالا که دیگر متاعى کاسدتر از اینها نمى توان یافت و آنگاه ما مى خواهیم همین شمع نزدیک به خاموشى را هم در شرایطى قرار دهیم که دیگر هیچ نشانى از آن نماند؛ و همین افراد معدودى که عمر و فکر و حواسشان را وقف علم و معرفت کرده اند، درس و حوزه را رها کنند و به سراغ مشاغل حکومتى و دنیوى بروند. و نمى دانیم که این افراد نمى توانند در آنِ واحد، هم وظایف حوزه اى را کما ینبغى انجام دهند و هم به کارهاى حکومتى بپردازند. خیر! حتى همین معارف حوزه اى و بلکه یک رشته از این معارف که فقه باشد، به قدرى گسترش پیدا کرده که هیچ کس - حتى اگر در برترین مرتبه نبوغ باشد - نمى تواند مدعى شود که در تمامى ابواب آن به مرتبه اجتهاد رسیده؛ چنانکه شیخ اعظم (شیخ انصارى) اعلى الله مقامه مى فرمود « وفقنا الله للاجتهاد الذى هو اشدّ من طول الجهاد» (خدا ما را توفیق اجتهادى روزى فرماید که از مجاهده اى طولانى سخت تر است.) و مى فرمود: « من پس از شهید اول که حدوداً 600 سال قبل مى زیسته، هیچ کس را به عنوان مجتهد مطلق نمى شناسم.» و این در حالى است که در خلال این قرون متمادى، فقهاى بزرگى همچون ابن فهد حلّى، محقق ثانى، شهید ثانى، مقدس اردبیلى، فاضل هندى، محقق خوانسارى، صاحب معالم، صاحب مدارک، محقق سبزوارى، وحید بهبهانى، صاحب ریاض، صاحب فصول محشّى معالم، صاحب جواهر، کاشف الغطا،، محقق نراقى، میرزاى قمى، سیدمحمدباقر شفتى، و غیره داشته ایم. و ظاهراً مراد مرحوم شیخ آن است که باتوجه به توسعه بیش از حدِّ دامنه فقه در اعصار پس از شهید، امکان آنکه یک نفر بتواند در همه ابواب فقه مجتهد کامل شود نبوده، و براى این که فقه از پیشرفت بازنماند، باید آن را به چند شاخه تقسیم کرد و فقها به جاى آنکه همه شان، بى فایده کوشش کنند، هر کدام بیشترِ عنایت و اهتمام خود را بر روى یک قسمت از فقه بگذارند و به جاى ذوفنون بودن در همه ابواب فقه ذوفن باشند.
علاوه بر اینها، این ادعا که « اگر حکومت در دست ما باشد، اوضاع اصلاح خواهد شد»، فقط یک احتمال است و نه یک پیش بینى قطعى و یقینى؛ آنگاه در مقابلِ احتمالِ اصلاحِ اوضاعِ حکومت که احتمال مخالف آن نیز هست، خالى شدن حوزه و بر زمین ماندن مسئولیتهاى حوزه اى و در نتیجه ضربه خوردن به اسلام، یک امر قطعى است، بنابراین عاقلانه نیست که ما به دلیل یک نفع محتمل - که احتمال خلاف آن هم وجود دارد - یک ضرر بسیار بزرگ یقینى را بر خود هموار کنیم. خلاصه این دستور عقلایى یادمان نرود که"« اوطن على قدر ارضک، و مدّ رجلک على قدر الکساء.[36]»
10- مشکل دیگر، مشکل حواشى و بستگان ماست که ما را احاطه کرده اند و با سوء استفاده از موقعیت و جایگاه ما، هزار جور کار خلاف مى کنند که هم آبروى ما و علماى دین بر باد مى رود و هم عامه مردم با ملاحظه کاریهاى آنها ایمان و اعتقاد مذهبى شان سُست مى شود. یک روز فلان آقازاده تهرانى[37] مرتکب قتل مى شود. یک روز اطرافیان فلان آقا پول مى گیرند تا در فلان مورد رضایت آقا را جلب کنند. و بالاخره کار به جایى مى رسد که اطرافیان آقایی مى ریزند و مقبره حافظ را ویران مى کنند، یکروز میر فتّاح - آقازاده میرزا یوسف آقا طباطبایى مجتهد تبریزى - با روسهاى متجاوز همدست مى شود و به طمع حکومت آذربایجان که وعده اش را به او داده بودند، دست در دست خانهاى مرند مى گذارد همان خانهایى که به دلیل اغراض خصوصى با عباس میرزا، مى خواستند او را در جنگ با روسها زمین بزنند و دروازه تبریز را به روى سپاه روس مى گشایند؛ و میرفتاح براى خوشامدگویى به روسها از شهر خارج مى شود و بعد هم که شهر را تحویل روسها مى دهد، از سوى آنان به حکومت آذربایجان اشغالى منصوب مى شود و به اسم تزار خطبه مى خواند و پس از خروج روسها از آذربایجان به قفقاز مى گریزد و به تفلیس مى رود و در آنجا روسها به او زمین و باغ مى دهند و بعد پس مى گیرند و او تا سالها آنجا مى ماند که تا چند سال قبل هم نوه او در تفلیس بود. یک روز کسانى که از طرف آقا نجفى اصفهانى، مسؤل تحقیق درباره دو متهم به ازلى بودن هستند، بدون تحقیق و دقت، حکم اعدام صادر مى کنند و دو نفر را که هیچ فریضه اى از فرایض الهیه را ترک نمى کردند محکوم به ارتداد مى شناسند، و بالاخره با تحریک حاج آقا سدهى و چند تن دیگر، این دو آدم بخت برگشته را به میدان شاه اصفهان مى آورند و سراپاشان را آلوده به نفت مى کنند و آتش مى زنند. پس از این ماجرا هم یکى از همین کسانى که در ماجراى نام برده مسؤل تحقیق بوده، با همدستى یکى از آقازادگان یزد، مکاتباتى با یزد مى کند و در آنجا کثیرى از افراد را صرفاً از سر اغراض ناحق و با اتهام و انتساب به بابى گرى، به قتل مى رسانند.[38] یک روز مجریان احکام همین آقانجفى به مجلس عروسى حمله مى کنند، و به بهانه جلوگیرى از کار یک مطرب و نهى از منکر، مرتکب صدها منکر مى شوند، در و پنجرههاى خانه مردم را مى شکنند، به همه فحش مى دهند، مردم را مضروب و مجروح مى کنند و اسم این کارها را مى گذارند نهى از منکر[39] و...
اکنون که مناصب حکومتى و امتیازات آن در اختیار ما نیست، اوضاع چنین است. اگر آن مناصب و امتیازات در اختیار ما باشد چه خواهد شد؟ جز این که اطرافیان ما، ما را نردبان و پلى قرار دهند براى دسترسى و دستیابى هرچه بیشتر به خواستههاى دنیوى و آن هم از طرق نامشروع، و آخرت ما را خراب کنند تا دنیاى خود را آباد کنند؟ در آن صورت آنها و ما، مصداق حدیث شریف نبوى مى شویم که « شر الناس من باع آخرته بدنیاه و شر منه من باع آخرته بدنیا غیره[40].»
با این مقدمات، آیا عقل ایجاب نمى کند که براى جلوگیرى از توسعه فساد در محیط خود، و پیشگیرى از تبعاتِ
خطرناک دنیوى و اخروى آن، شرایطى فراهم نیاوریم که دست و بال اطرافیانمان بیش از این باز شود و آلوده شوند و بدترین ستمها را بر ما روا دارند؟!
آیا براى آمیرزا محمد و آمیرزا مهدى و آمیرزا احمد (فرزندان مرحوم آخوند) بهتر نیست که پدرشان همه کاره نباشد و همه اختیارات حکومتى و امتیازات آن در دست او متمرکز نشود تا آنها هم در شرایطى قرار نگیرند که بیش از این آلوده به دنیا شوند؟ مگر در قرآن نمى خوانیم که:« قوا انفسکم و اهلیکم ناراً.[41] »
بارى ما پیش از آنکه مناصب حکومتى را اشغال کنیم، اول باید مشکل بستگان و اطرافیانمان را حل کنیم و در مورد آنها همان گونه عمل کنیم که امیرمؤمنان (ع) به مالک اشتر فرمان مى دهد:« حاکم را نزدیکان و بستگانى است که در پى انحصارطلبى و تعدّى به حقوق دیگران اند و درگرفتن و دادنها، انصاف را کمتر مراعات مى کنند. عواملى را که به ایشان امکان این تعدیات را مى دهد ریشه کن کن (تا قادر بر تخلف و تعدى نباشند). به هیچ یک از اطرافیان و بستگانت زمینى را مبخش. نباید شرایط به گونه اى باشد که افرادى طمع کنند که با پشت گرمى به تو، در مورد یک حقِ همگانى یا یک تکلیف و کار عمومى قراردادى ببندند که به مردمِ دیگر زیان برساند و رنج آن بهره دیگران باشد. که سود این کار براى آن افراد است نه تو، و عیب آن در دنیا و آخرت گریبان تو را گیرد.»
و گویاتر از این سخنان، رفتار آن حضرت است با برادر و برادرزاده و عموزاده و نیز فرزندان عزیز خود و دیگر بستگان و وابستگانش که فرصتى براى توضیحات کافى در این مورد نداریم و به نقل سخنى از عالِم بزرگ و شارح معروف نهج البلاغه ابن میثم بحرانى اکتفا مى کنیم. وى در ذیل نامه سرزنش آمیز امام (ع) به عموزاده اش ابن عباس که اموال عمومى را به ناروا متصرف شده و گریخته بود مى نویسد:« امیر مؤمنان (ع) هر جا پاى حق در میان بود، ملاحظه هیچ کس را حتى اگر عزیزترین فرزندانش بود (چه رسد به پسر عمویش) نمى فرمود.» چنانکه در همین نامه سوگند یاد مى کند که « به خدا اگر حسن و حسین نیز کارى مانند کار خیانت آمیز تو انجام مى دادند، تا حق مردم را از ایشان نمى گرفتم و ناروایى که از ستم آنان رفته بود جبران نمى کردم، هرگز روى آشتى از من نمى دیدند. زیرا بر امام واجب است که چون پاى حقّى در میان باشد، بر نزدیکان و خویشان خود بیشتر سخت بگیرد.» امام (ع) پس از نکوهشهاى بسیار از ابن عباس و عمل او و دستور اکید به این که اموال مردم را بازگرداند، وى را تهدید فرمود که اگر چنین نکند و امام بر وى دست یابد، او را با همان شمشیرى خواهد کشت که هر کس را با آن زد به دوزخ رفت.
اگر هم تصور مى کنیم که مرتبه على (ع) امام معصوم و مالک اشتر بسیار برتر از آن است که ما به آنان اقتدا کنیم، پس حداقل، بیاییم و به کسان و اطرافیان خودمان و کارگزارانمان با همان چشمى نگاه کنیم که خلیفه عمر نگاه مى کرد. اگر نمى توانیم مثل على (ع) عمل کنیم، پس بیاییم مثل عمر عمل کنیم که شما صدها ایراد هم به او دارید. بلى بیایید و ببینید که عمر، به عنوان یک حاکم، رفتارش با نزدیکان و خویشان خود و عُمالش چگونه بوده است. براى مثال: مى دانید که عمر، عمروعاص را به حکومت مصر فرستاد و به او تأکید کرد که اگر کسى از خانواده من به نزد تو آید، مبادا در حق او بیش از دیگران احسان کنى یا هدیه اى به وى دهى، به دلیل همین نهى اکید، وقتى دو پسر عمر - عبدالرحمن و عبدالله - به مصر رفتند، عمروعاص، از ترس عمر، مانده بود که چه کند. نه مى توانست هدیه اى براى آن دو بفرستد و نه به منزلشان رود. تا در همان روزها عبدالرحمن مرتکب جرمى شد که هر که مرتکب آن مى شد، او را حد مى زدند و سرش را در ملأ عام مى تراشیدند. عمروعاص عبدالرحمن را حد زد و سر او را هم تراشیدند و تنها براى حفظ حرمت خاندان خلیفه - سر او را نه در ملأ عام بلکه در خانه عمروعاص تراشیدند. اما چیزى نگذشت که عمر از امتیاز ناچیزى که براى پسر او قائل شده بودند آگاهى یافت و نامه اى پر از سرزنش براى عمروعاص نوشت و او را - از این که با پسر وى به گونه اى غیر از دیگران عمل کرده - سخت نکوهش و تهدید به عزل کرد؛ و دستور داد پسر را با وضعى خشونت بار به مدینه بفرستد. او نیز امتثال امر کرد و چون پسر به نزد پدر آمد، از شدت بیمارى نمى توانست خود را نگاه دارد. پس عمر تازیانه خواست که وى را دوباره حد بزند. هر چه گفتند که یک بار وى را حد زده اند، از تصمیم خود برنگشت و تازیانه را گرفت و شروع به اجراى مجدد حد کرد. پسر فریاد مى کشید و مى گفت من مریضم و تو مرا مى کشى، ولى تازیانه عمر همچنان در کار بود تا حدِ مجدد به تمام و کمال اجرا شد! سپس عمر دستور حبس پسر را داد و او یک ماه بیمار بود تا از دنیا رفت. این یک نمونه که البته در برابر تفریطهاى ما، افراط و خروج از حد اعتدال است.
نمونه دیگر: همسر عمر عطرى به بهاى یک دینار خرید و براى ملکه روم هدیه فرستاد. او نیز در برابر، جواهرى براى همسر عمر هدیه فرستاد. چون عمر از ماجرا خبر شد، درمورد این جواهر از مسلمانان نظر خواست. همه گفتند این متعلق به همسر خلیفه است زیرا هدیه کسى است که نه مالیات و جزیه اى بر ذمّه او است و نه به حکمى از احکام رجال مکلف است. ولى خلیفه گفت: اما این زن همسر خلیفه است و آورنده هدیه پیک خلیفه است و مَرکبى که بر آن سوار بوده متعلق به بیت المال است و خلاصه اگر عامّه مسلمانان نبودند، همسر خلیفه چنین هدیه اى دریافت نمى کرد! لذا من معتقدم که این جواهر متعلق به بیت المال است. پس جواهر را فروختند و یک دینار پول عطر همسر عمر را دادند و بقیه را در بیت المال نهادند.
بلى با این گونه سختگیرىها براى جلوگیرى از سوء استفاده خویشان و کسانِ حاکم و عُمال او بود که این خلیفه، که حکومت او مطلوب شما هم نیست، توانست تاحدود قابل توجهى جلوى مفاسد اقتصادى و اجتماعى را بگیرد و برنامه توزیع ثروت و احترام به حقوق افراد انسان را، نه در حد کمال مطلوب بلکه به شیوه اى بسیار مطلوب تر از آنچه در بیرون از جامعه اسلامىِ آن روز مشاهده مى شد، به اجرا درآورد.
11. عامه مردم تا وقتی احساس کنند که هدف ما از فعالیت و مبارزه، صرفاً تقلیل ظلم و تحدید دامنه فساد است، و قصدمان این نیست که به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی دست یابیم، یا فرد و گروه خاصی را به قدرت و مقام برسانیم، باری تا وقتی که مردم ما را این گونه بشناسند، معتقد خواهند بود که ما در عمل خود اخلاص داریم و کارهایمان لله و قربتاً إلی الله است، و به دلیل همین اعتقاد به دنبال ما میآیند و خواستهها و گرفتاریهای ما را حتی مهمتر از خواستهها و گرفتاریهای خود تلقی میکنند، وبه خاطر پشتیبانی از ما و تحقق هدفهای ما از جان و دل میکوشند و هرگونه سختی و فداکاری را بر خود هموار میکنند. ولی اگر احساس کنند ما پا به صحنه جنگ قدرت نهادهایم و هدفمان این است که خود به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسیم، یا بستگان و وابستگانمان را به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسانیم، اعتقادشان به خلوص نیت ما سست میشود و نه تنها از ما و هدفهایمان به صورت جدی حمایت نمیکنند و حاضر به قبول زحمت و فداکاری در این راه نمیشوند که اندک اندک به ما و رقیبانمان در عالم سیاست به یک چشم نگاه میکنند و بالاخره کار به جایی میرسد که به مخالفان ما و بلکه به مخالفان دین میپیوندند.
بنابراین صحیح نیست که ما راهی در پیش گیریم که پایان آن، تغییر ماهیت مؤمنان فدایی علمای دین، به مخالفان دین و مخالفان علمای دین باشد، و نباید در میدان نبردی حضور یابیم که حتی اگر در کوتاه مدت، پیروزیهایی برای ما داشته باشد، در دراز مدت به شکست ما و مکتب ما بینجامد.
علاوه بر این که در این سالهای اخیر، با ورود ما به صحنه مبارزه با ستم، افکار عمومی در ایران و خارج از ایران، روحانیت و مرجعیت شیعه و بلکه اصل تشیع و اسلام را به عنوان حامی ستمدیدگان و ضعیفان شناخته و این بهترین تبلیغ برای مکتب و مذهب ماست. و اگر ما جهت مبارزه را به طرف اشغال مناصب حکومتی تغییر دهیم و «جهاد فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الوالدان»[42] را تبدیل به جنگ قدرت کنیم، موقعیتی که برای تبلیغ به وجود آمده، از دست میرود و بهترین موقعیت برای مخالفان و دشمنان فراهم میآید که بگویند همه دعواهای ما بر سر لحاف ملا بوده، بعد هم کار به جایی میرسد که با تکیه بر ضعفهای ما و علمکردهای ناصوابی که در قلمرو حکومت ما وجود خواهد داشت، دین و مذهب ما را بکوبند.
12. کسانی که مناصب حکومتی را در اختیار دارند، فریبکاری و ناراستی و دروغگویی و گزارش دروغ و وعده دروغ دادن را از لوازم اولیه کار و شغل خود میدانند؛ و شاید هم در پارهای از موارد، امور آنها بدون دروغ نمیگذرد. زیرا محتمل است که در پارهای جاها، به دلیل مصالح مهمتری که وجود دارد، دروغ گفتن برای آنها مجاز باشد. اما به همین دلیل که اشغال این مناصب با پرهیز از دروغ منافات دارد (خوب و بد و درست و نادرستش به کنار) علمای دین باید ا زاین مناصب بپرهیزند، زیرا اگر بخواهند پابند راستی و صداقت باشند، امورشان نمیگذرد، و اگر هم بخواهند مثل بقیه سیاستمداران، هرجا که صلاح دیدند دروغ بگویند و گزارش دروغ و وعده دروغ بدهند، این کار دو خطر بزرگ دارد. یکی این که خرده خرده قبح دروغ در نظرشان از بین میرود و تقید آنان به صداقت در موارد دیگر متزلزل میشود و به ناراستی عادت میکنند؛ و این امر گرچه برای همه بد است ولی برای عالِم دین از همه بدتر و خطرناکتر است. دیگر این که عامه مردم وقتی ببینند علمای دین (با هر عذری ولو موجه) در موارد متعدد دروغ میگویند، کم کم این شبهه برایشان پیش میآید که پس نکند در موارد دیگر، از جمله در احکام الهی و اعتقادات دینی و مذهبی نیز علمای دین به دلیل عذرهای ولو موجه دروغ میگویند و «من عرف بالکذب لم یقبل صدقه».[43] آنگاه ایجاد چنین تصوری در اذهان عامه مردم، بسیار خطرناک است و بالمآل موجب بیاعتقادی آنان به مبادی و آداب دینی خواهد شد.
13. شنیدهاید که شیخ اعظم (شیخ انصاری) رحمه الله وقتی میخواست حکم آب چاهی را که آب آن به خودی خود طاهر بود ولی در مجاورت چاهی با آب غیر طاهر قرار داشت بفهمد، چون در خانه او دو چاه با این دو خصوصیت بود، پیش از مطالعه در باب حکم این موضوع، دستور داد چاه اول را کور کردند، چرا؟ چون ترسید که علاقه او به طاهر شدن آب آن چاه و مخدوش نشمردن طهارت آن بر اثر مجاورت با چاه دوم، ناخواسته و ناخودآگاه بر ذهن او اثر بگذارد و مانع از فهم و شناخت حکم حقیقی خدا در باب آب آن چاه باشد.[44] این امر حاکی است که تعلق خاطر به آنچه در حیطه مالکیت و اقتدار ماست، حجابی عظیم است که مانع از رؤیت و مشاهده حقیقت و فهم حکم الله میشود. حال اگر صرفِ علاقه به طاهر شمردن آب چاه خانه خود، حتی برای کسی مثل شیخ اعظم، با آن همه علم و تقوا، چنین خطری داشته باشد که مانع از درک حقیقت شود، برای من که علم و تقوای او را ندارم، علاقه به حفظ قدرت و حکومت و مقام، و طاهر و منزه شمردن حکومت منسوب به خود، چه تبعاتی دارد؟ و بعد موانع موجود در راه شناخت حقیقت را که تعلقات و خطرناکترین آنها جاه و مقام است را از خود چگونه دور سازم؟ و آیا درست است که من به جای کاستن از موانع موجود در راه شناخت حقیقت، بیایم و موانع بسیار بیشتر و بزرگتری برای خود ایجاد کنم تا آگاهانه و ناآگاهانه، در استنباط احکام الهیه، تحت تأثیر آنها قرار گیرم و به جای رسیدن به احکام حقیقی و بیان آنها، توجیه کننده تعلقات و خواستههای خود باشم؟ مگر در حدیث شریف نبوی نیامده است که «حبک للشیء یعمی و یصم»[45]؟ و مگر نمیدانیم که «آفة العلماء حب الریاسة، و فساد العلماء باستیلاء حبّ المال و الجاه»؟[46] و «آخر ما یخرج من رؤس الصدیقین حب الریاسة».[47] و «ما ذئبان ضاربان فی غنم قد غاب عنها رعاؤها بأضرّ فی دین المسلم من حب الریاسة؟»[48] و «من أحبّ أن یتمثّل له الرجال قیاماَ فلیتبوّء مقعده من النّار».[49] و «من طلب الرّیاسة هلک».[50] و «من أحب رفعة الدنیا و الآخرة فلیمقت فی الدنیا الرفعة».[51] و بالاخره پاسخ پیامبر«ص» به این پرسش که امارت چیست؟ که فرمود: «اوّلها ملامة و ثانیتها ندامة و ثالثتها عذاب یوم القیامة».[52]
کدام یک از این دو گزینه بهتر است؟
آیا بهتراست که من دلبستگی به جاه و مقام را که در درونم و در درون هر انسانی هست و آخرین چیزی است که از دل صدیقان خارج میشود، مهار کنم و لگام بزنم؟
یا میدان را برایش باز بگذارم و به عنوان تأسیس حکومت صالحان، اجازه دهم که اسب چموش و سرکش نفس، با هدف دستیابی به اقتدار بیشتر و اختیارات وسیعتر، همواره در جولان باشد و صحنهای عریضتر و طویلتر بطلبد و به هر طرف بتازد و مرا و دیگران را به مهلکه اندازد؟ خلاصه من در برابر جهنم نفس که مدام «هل من مزید»[53] میزند و هیچ حد یقفی نمیشناسد چگونه باید عمل کنم؟
14 ـ پانزده سال پیش سیدجمال الدین اسدآبادی میگفت: «سیل تجدد به سرعت به سمت شرق جاری است.[54] بنیاد حکومت مطلقه ویران شدنی است، شما هم تا میتوانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید». من در عین این که با پارهای از سخنان و خط مشیهای سید در عالم سیاست موافق نیستم، میگویم که این سخن او کاملاً درست است و نه فقط امروز در ست است و پانزده سال قبل درست بود، بلکه یک قرن پیش هم درست بود و ما صدسال قبل باید این واقعیت را درک میکردیم که بنیاد حکومت مطلقه ویران شدنی است و با درک این واقعیت، خودمان علم دار مبارزه با حکومت مطلقه که منشأ فسادها و ظلمهای بیحد و حصر است میشدیم و برای کاهش ظلم و تقلیل فساد، دامنه تصرفات حکومت را محدود میکردیم و به جای حکومت مطلقه، حکومت مقید به قید قانون برپا میکردیم.
اما در این مورد تعلل نمودیم تا پس از قریب صد سال که تلخترین روزها و بدترین شرایط را داشتیم، اینک عقلا به فکر افتادهاند برای کاستن از زیانهای ناشی از حکومت مطلقه، از این پس، از تمرکز همه قدرت در یک نقطه ـ آن هم به صورت لایسئل عما یفعل ـ جلوگیری کنند و قدرت را تقسیم کنند و در تحت نظارت در بیاورند و از تصرفات خودسرانه و بیحساب و کتاب حکام مستبد ممانعت نمایند. در مقابل این حرکت، کسانی اسم دین و حکومت مشروعه را مثل قرآنهایی که در برابر امیرمؤمنان«ع» بر سر نیزه کرده بودند علم کرده و اصرار دارند که حکومت مطلقه پابرجا بماند تا به ادعای آنان حریم شریعت حفظ شود. در حالی که نه پیش از استقرار مشروطه و نه پس از سرکوب آن (در استبداد صغیر) هرگز حریم شریعت و احکام مقدسه الهیه محفوظ نبوده و مقصود اینها از کوششی که برای براندازی مشروطه و ادامه حکومت مطلقه میکنند، فقط حفظ منافع خودشان و ادامه تصرفات مستبدانه و بیحد و مرزشان در اموال و نفوس خلق خدا است، چون میدانند که هدف از مشروطه، فقط لگام زدن بر اسب چموشی به نام پادشاه، و جلوگیری از تجاوزات و اقدامات نامشروع و حرکات خودسرانه و مستبدانه او و عُمّال او نسبت به زیردستان و تودههای مردم نیست. بلکه معنای حکومت مشروطه، لگام زدن بر همه ستمکاران و حاکمان و ارباب قدرت و رؤسا و مهار کردن همه آنان است، تا نتوانند به زیردستان و همگنان ظلم و تجاوز کنند و به عنوان رشوه و مالیاتهای غیر قانونی و پیشکشهای اجباری، چیزی از مردم بستانند. آری هدف نهایی از نظام مشروطه آن است که حتی الامکان دست تمام ظالمان بسته شود و دیگر قادر بر تجاوز به حقوق مردم نباشند. خلاصه این آشی که برای سلطان پخته شده، برای همه هست، و تنها او نیست که باید مهارش کرد و قدرت ستم کردن را از او گرفت بلکه این تکلیف را مردم در برابر همه ستمگران دارند،[55] اگر این منظور عملی شود، و مردم به مرحلهای از معرفت و حضور جدّی در صحنه برسند که استبداد در هیچ لباسی نتواند خود را به عنوان حاکم بر آنان تحمیل کند، دیگر نه شاهد فجایعی که عُمّال حکومت تا کنون میکردند خواهیم بود و نه در خارج از حوزه حکومت، هر کسی مجاز خواهد بود که در آنِ واحد قانون گذار و قاضی و مجری حکم باشد. خودش قانون وضع کند و خود آن را بر مصادیق تطبیق نماید و بعد هم به صورت قاضی یا به کمک دار و دستهای که فراهم میکند، هر که را به عقیده او خارج از مرز قانونِ موضوعه و بر ساخته او بود، به اشد مجازات برساند. بلی اگر این هرج و مرجی که به عنوان اجرای احکام شرعیه و حدود الهیه وجود دارد پایان پذیرد، دیگر نه در یزد و اصفهان بابی کشی خواهیم داشت و نه در کرمان و کرمانشاه صوفی کشی[56] و نه در همدان شیخی کشی و نه در یزد اسماعیلی کشی نه در کاظمین اخباری کشی و... تکالیف همه را قوانینی که با شرع مخالف نباشد، معین میکند و هر کس هم بر خلاف قانون رفتار کرد. بر طبق قانون و با شیوه و محکمهای که قانون معین میکند محاکمه و مجازات میشود. این شیوههایی که ما در برخورد با گروههای مختلف داریم، تنها نتیجهاش هرج و مرج ودشمن تراشی در داخل مملکت، و به دنبال آن، ساختن پایگاه برای دشمنان خارجی در میان خودمان به وسیله کسانی است که اگر ما با آنها رفتار انسانی داشتیم، حداقل عامل و آلت دست دشمن قهار خارجی ما نمیشدند.
از باب مثال به این ماجرا توجه کنید که در حوالی سال 1230 و شاید قبل از آن، انگلیسیها طی گفتگوهایی با رئیس طایفه اسماعیلیه در ایران، شاه خلیل الله، کوشیدند او را به سوی خود جلب کنند و از همکاری و شاید سرسپردگی او و پیروان او در برابر خود، برای ایجاد اغتشاش در ایران و محکم کردن جای پای استعمار، حداکثر استفاده را ببرند. اما شاه خلیل الله روی خوشی به آنها نشان نداد و اصرارهای آنها بیفایده بود. انگلیسیها اقدامات خود را برای نیل به هدف یاد شده، از طرق دیگری دنبال کردند تا بالاخره از خوش طالعی آنان! میان چند تن از مردم یزد با اسماعیلیان نزاعی درگرفت و به دنبال آن، مردم عامی به سرکردگی شیخ حسن یزدی، به خانه شاه خلیل الله حمله کردند و او را با چند تن از پیروانش قطعه قطعه کردند و حکومت هم کاری جدی برای تعقیب مقصران و قاتلان به عمل نیاورد. خوب! آیا زمینهای مساعدتر از این برای مجبور شدن پیشوای بعدی اسماعیلیان (آقا خان اول) به قبول وابستگی به انگلیسیها میتوان یافت؟! و چنین شد که آقاخان و کسان او، در برابر حکومت ایران سر به شورش برداشتند و پس از زد و خوردهایی با عُمّال حکومت، وی به افغانستان و از آنجا به سند رفت و برای همیشه در هندوستان مقیم شد و از آن پس، غالب اوقات، برنامهها و اقدامات او در جهت اهداف سیاست انگلستان بود.[57]
هم چنین شما لابد از ماجرای میرزا عبدالحسین تفتی خبر دارید. این مرد در دوره جوانی یک روحانی و اهل محراب و منبر بود و به دلیل تواناییهایی که داشت، بابیها در صدد برآمدند او را به طرف خود جلب کنند. ولی او زندگی خویش را میکرد و دلیلی برای پیوستن به بابیها نداشت. بابیها برای این که ناگزیر شود به آنها پناه ببرد، یک ملای رقیب او را تطمیع کردند تا همه جا هو بیندازد که میرزاعبدالحسین بابی است. غوغاگرانِ دیگری هم که همه جا بوده و هستند و همیشه آمادگیُ کامل برای تأئید این گونه نسبتها و تهمتها را داشتهاند و دارند، دنبال حرف آن ملا را گرفتند. میرزای بیچاره هر چه قسم خورد و دلیل و برهان آورد که من بابی نیستم، فایده نداشت. یک وقت به خود آمد و دید که از هستی ساقط شده و هیچ راهی برای ادامه حیات ندارد. اینجا بود که مجدداً بابیها به سراغ او آمدند و پیشنهاد کردند به آنها ملحق شود تا همه جور امکانات برای یک زندگی مرفه را در اختیار او بگذارند. او هم چارهای جز قبول خواسته آنان ندید و با این مقدمات و زمینه چینیها، یک روحانی فاضل و اهل قلم و خطابه ما، تبدیل شد به بزرگترین مبلغ بابیگری.[58]
از سالها پیش نیز کسانی خیلی مصرّند که حکم تکفیر ملاسلطانعلی گنابادی را بگیرند و به اسم مبارزه با بدعت و ضلالت صوفیّه، قتل عام تازهای راه بیندازد و با ایجاد فشار برای پیروان یک فرقه دیگر، آنها را مجبور کنند برای دفاع از خود، به زیر عَلَم بیگانه پناه ببرند و مجامعشان را به پایگاههای جدیدی برای اجانب تبدیل کنند.[59]
15 ـ در دنیا هزاران هزار نفر به انواع و اقسام بیماریها دچار میشوند و میمیرند و هیچ کس هم به دلیل این که بیماریاش علاج نشده، به شما و مذهب شما ایراد نمیگیرد. چون شما ادعا نکردهاید که دین شما مسئول شفا دادنِ بیماریهاست و علمای دینِ شما چنین وظیفهای را بر عهده دارند. حال اگر به تصور آن که عظمت دین و علمایتان را بیشتر نشان دهید چنین ادّعایی بکنید، بار بسیار سنگینی بر دوش دینتان و خودتان میگذارید و مسئولیت همه بیماریهای بیشمار مداوا نشده به گردن خودتان و دینتان میافتد. در مورد سیاست نیز قضیه از این قرار است. کسی از ما نخواسته است که برای به سامان درآوردن همه امور دنیوی مردم بهترین طرح را ارائه دهیم و خودمان هم مجری طرح بشویم و همه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آنها را حل کنیم. توقعی که از ما هست فقط در این حد است که در برابر بدبختیهای خلق خدا و ظلم و فساد و اجحافی که قربانی آن هستند بیتفاوت نباشیم. و به عنوان یک مسلمان و یک انسان، برای تسکین آلام آنها و کاستن از مشکلات و نابسامانیهایشان با آنها هم صدا شویم، و بکوشیم تا به دست آنها شرایطی فراهم شود که تصمیمگیریها با الهام از عقل جمعی باشد، و در محدودهای که شریعت اجازه قانون گذاری و برنامه ریزی میدهد، خواسته و سلیقه جامعه رعایت شود. چون حدیث رسول«ص» به روایت شیخ شهید «ما راه المسلمون حسناً فهو عندالله حسن»[60] اگر هم به صورت مطلق نتواند ملاک باشد، حداقل در این محدوده باید معیار عمل باشد. و به لحاظ عقلی نیز این مسلم است که عقل جمع، به هر حال بیشتر و بهتر از عقل یک فرد میرسد و قدرت و امکانات و اختیارات مملکت، عوض آن که در دست یک نفر و با عقل و تدبیر و درایت یک فرد باشد، بهتر است در دست منتخبان مردم که مظهر عقل و تدبیر اکثریت جامعه هستند قرار گیرد و مردم بیشترین نقش و سهم را در اداره امور خود داشته باشند تا از نیروی عقلی و جسمی آنها، بیشترین بهرهبرداری برای حل مشکلات و اداره امور و دفع مفاسد بشود و فساد به پایینترین سطح ممکن تنزل پیدا کند و اگر مشکلی حل نشده و فسادی دفع نشده بماند، مسئولیت آن، میان هزاران و بلکه هزاران هزار نفر پخش شود و فرد و طبقه و گروهی خاص مسئول همه نابسامانیها و مفاسدِ موجود نباشد. ولی اگر ما مدعی شویم که آیین ما بهترین طرح را برای به سامان آوردن کلیه امور دنیوی مردم آورده و این طرح نیز در اختیار ماست و ما آن را اجرا میکنیم و خود مسئول اجرای آن هستیم. آن وقت دیگر همه مشکلات به گردن ما و مسئولیت همه تباهیهای واقعی و فرضی و خیالی با ماست. پس اگر ما کاری کنیم که امور مردم به دست خودشان اداره شود، در برابر آنها معذور هستیم و میتوانیم بگوییم که هر مشکلی حل نشده و هر فسادی به جا مانده گردن خودتان است و یا الله حرکت! ولی اگر ما کارها را خودمان به دست بگیریم، زبان مردم و دشمنان ماست که به طرف ما و آیین ما دراز میشود و همهاش باید پاسخگو باشیم که چرا مشکلات حل نشد و مفاسد برجای ماند؟ و مشکلات و مفاسد هم یکی دوتا و هزارتا و صدهزار تا نیست که بتوان امید داشت تمام شود.
16 ـ این عقیده که اگر یکی از علما در رأس حکومت قرار گیرد، اوضاع دنیا اصلاح خواهد شد، همان نظریه افلاطون است که میگفت حاکم باید حکیم و حکیم باید حاکم باشد تا مدینه فاضله تأسیس شود و جامعهای با کمال مطلوب داشته باشیم. از نظر ما، همان طور که اصل تأسیس مدینه فاضله، جز در زمان بسط ید معصوم، امری ناممکن است. اصلاح و اوضاع جامعه نیز صرفاً با قبول سرپرستی حکما و علما شدنی نیست، و اگر شدنی بود، امام صادق«ع» پیشنهاد سرپرستی حکومت را که به آن حضرت شد رد نمیکرد. میدانید که وقتی ابومسلم از امام صادق«ع» تقاضا کرد، سرپرستی امت اسلامی را بپذیرند و اجازه فرمایند به رهبری ایشان حکومت اسلامی تشکیل شود، حضرت فرمود: «ما أنت من رجالی ولا الزمان زمانی» (تو از مردان من ـ دولتمردان من ـ نیستی و زمان زمان من نیست) چرا؟ مگر سرپرستی امت و اجرای قوانین شریعت که صلاح و فلاح خلق در گرو آن است، وظیفه امام نبود؟ اگر بود که مسلماً هم بود، پس چرا امام حاضر نشد در رأس حکومت قرار گیرد؟ آیا جز به این دلیل که میدانست برای تشکیل حکومت صالح، کافی نیست که سرپرستی صالح در رأس تشکیلات حکومت باشد، بلکه صالح بودن تشکیلات، اگر ضرورت آن بیشتر از صالح بودن سرپرست نباشد کمتر نیست. در حالی که اصلاح تشکیلات، امری نبود که صرفاً با قرار گرفتن امام«ع» در رأس حکومت و یا در مدت زمانی محدود انجام پذیرد، و نیازمند مقتضیات و مقدمات و امکاناتی بود که آن موقع وجود نداشت. اگر امام معصوم بدون وجود آن مقتضیات و مقدمات و لوازم، اقدام به تشکیل حکومت میکرد، آن حکومت به زودی سقوط میکرد و پس از آن، امام و پیروان او در شرایطی بسیار بدتر از سابق قرار میگرفتند و ضربههایی هولناکتر از گذشته به اسلام وارد میشد.
بنابراین امام ترجیح داد که به جای تکیه زدن بر مسند حکومت، از طریق تعلیم و ارشاد بندگان خدا، تا آنجا که ممکن است در جهت بالا بردن سطح معرفت عامه که نتیجهاش بهبود وضع تشکیلات و نظم اجتماعی موجود باشد، گامهای بلندی بردارد.
ماجرای ما هم از این قرار است، و نظام حاکم بر جامعه ما، انعکاسی از شرایط موجود در جامعه ماست، زیرا به فرموده حضرت رسالت«ص»: «کما تکونون یولّی علیکم». (همانگونه که هستید بر شما حکومت میکنند) و به گفته امیرمؤمنان«ع»: «لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعیة». یعنی برپایی و استقرار حکومت صالحان جز با استقامت تودهها ممکن نیست. و آنگاه من چنین استقامتی در تودهها سراغ ندارم. لذا ما به پیروی از معصومین«ع» میگوییم: «لا تعاجلوا الأمر قبل بلوغه فتندموا».[61]
17 ـ ما در طول تاریخمان، غالباً در عالم سیاست با دو شیوه عملکرد نادرست، به موازات یکدیگر، مواجه بودهایم. یکی افراطی و دیگری تفریطی «لاتری الجاهل إلا مفرطاً أو مفرطا». نادان را نبینی مگر آن که کار را از حد خود فراتر برد یا به آنجا که باید، نرساند، در میان عامه نیز هر یک از این دو، مدتی شیوه غالب و رایج و متبع بوده است و چون ناکارآمدی و نادرستی و زیان بار بودن آن، آشکار میشد، جای خود را به دیگری میداد که آن هم مدتی رواج مییافت و ضررهای جبران ناپذیری به اسلام و امت اسلام میزد و باز جای خود را به همان شیوه قبلی میداد. این جا عوض کردنها همچنان ادامه مییافت و هیچ کدام هم چیزی جز خسارت به بار نمیآورد. یکی از این دو گونه عملکرد، مبتنی بر چشم پوشی از هر گونه مبارزه با مظالم و خودداری از هر حرکت جدی در جهت اصلاح مفاسد بوده است و دیگری مبارزه برای هدفهایی غیر واقع بینانه و تحقق نیافتنی، و با استفاده از وسیلهای ناکارآمد و سلاحهای از کار افتاده و شیوههایی غیر منطقی.
از باب نمونه توجه فرمائید که صدسال پیش، ما باید برای تجدید ظلمها و تقلیل مفاسدی که صدر تا ذیل جامعهمان را پر کرده بود به مبارزه برمیخواستیم و شرایط حاکم بر اجتماع خود را با کوشش و مجاهده بهبود میبخشیدیم و قدمهایی در جهت اصلاح و پیشرفت امت برمیداشتیم، ولی چنین نکردیم و به جای اقدامات جدی در راه این اهداف، به تزار قدرتمند روسیه اعلان جنگ دادیم و با این که یک بار شکستی سخت خوردیم، باز عبرت نگرفتیم و برای بار دوم همان اشتباه را تکرار کردیم. با این که مواردی پیش آمد که روسها، به دلیل گرفتاریهایشان در نواحی دیگر، حاضر بودند امتیازات خوبی به ما بدهند تا ما ختم جنگ را اعلام کنیم، ولی ما نپذیرفتیم و گذاشتیم تا روسها از گرفتاریهای دیگرشان فارغ شوند و آنگاه یک دل و یک جهت رو به ما بیاورند و با تمام قوا با ما مصاف دهند و چنان شکست بزرگی را به ما تحمیل کنند. بیست ایالت پهناور از ایالات مملکت ما را به متصرفات خود ضمیمه کنند و بار آن همه غرامت و خسارت سنگین را بر گردن ما بگذارند و قضاوت کنسولی را بر ما تحمیل کنند و دیگر مصائب آن جنگ که خدا میداند کی از شر آنها خلاص خواهیم شد.
علاوه بر این که در پی آن شکست فاحش، علمای ما مثل آقا سید محمد (معروف به سید مجاهد) و مرحوم نراقی و ملامحمدتقی برغانی هدف اعتراضات سخت واقع شدند و بعضاً مورد اهانت قرار گرفتند. به هر حال اشتباه ما در این بود که به جای اقدام برای اصلاحِ اوضاعِ شدیداً فاسدِ داخلی، تصمیم گرفتیم با رهبری و مدیریت یکی از فاسدترین و ناتوانترین حکومتهای دنیا، با یکی از دو قدرت بسیار عظیم جهان بجنگیم و برای ترغیب مردم به جنگ هم، از زبان فقه آل محمد«ص» و از زبان تمام معصومان«ع» و از زبان قرآن کریم، وعده قطعیِ پیروزی به همه دادیم و پس از شکست، سیل اعتراضهای دوست ودشمن به سوی ما سرازیر شد که پس چرا به جای تحقق آن وعدههای قطعی ـ آن هم از لسان خدا و پیامبر و ائمه«ع»، ما دچار چنین شکست خفت باری با تبعات نکبت بار آن شدیم؟ من نمیدانم که آیا در آن ماجرا، علمای ما گول سیاستمداران ابله را خوردند و به درخواست آنها اعلان جهاد دادند؟ و آیا هدف سیاستمداران این بود که سر علما و متدینین را به جنگ با دشمن خارجی گرم کنند تا در صدد مبارزه با مفاسد موجود در تشکیلات حکومت برنیایند؟ چنان که در بسیاری از موارد نیز عاملان حکومتها، مستقیماً یا از طریق واسطههای مختلف، به نام دین ما را به جنگ و دعوا با فرقهها و افراد گوناگون وامی داشتند تا اولا فرصت نکنیم به مفاسد موجود در تشکیلات حکومت بیندیشیم و با آن مبارزه کنیم. ثانیاً با کارهای بیرویهای که معمولاً در این جنگ و نزاعها و بعضاً به دست ایادی خود حکومت انجام میشود، ما در معرض اتهام قرار گیریم و حیثیتمان لکهدار شود. شاید هم حکومتها میخواستند با گرفتن حکم جهاد از علما، مسئولیت شکستی بسیار سهمگین و آن همه تبعات خانمان سوز آن را به گردن علما بیندازند. یا قدرتهای خارجی با سوء استفاده از سادگی ما، در شرایطی که آمادگی برای جنگ نداشتیم، ما را با لطائف الحیل به میدان جنگ کشاندند تا پس از شکست، هم آبروی ما را ببرند و هم به خواستههای خود برسند که تضعیفِ هر چه بیشترِ مملکت و سلطه کامل بر بسیاری از بخشهای آن پس از جداشدن از ایران بود. به هر حال هر چه بود ما در این ماجرا لطمههای شدیدی خوردیم و نیرو و آبروی خود را در تلاش برای جنگی به هدر دادیم که به جای آن، باید در جهت اصلاح مفاسد داخلی حرکت میکردیم. بعد هم که جنگ با آن وضعیت اسف بار تمام شد، همه تقصیرها را به گردن ما انداختند و بدهکار هم شدیم. حتی شصت سال پس از آن ماجرا، وقتی مرحوم میرزا (میرزای شیرازی) در باب اعطای امتیازات به خارجیها، به ناصرالدین شاه اعتراض کرد، شاه با مغلطه کاری، اعتراض او را از قبیل دخالت علما در جنگهای ایران و روس قلمداد کرد و تبعات اسف بار آن جنگها را یادآوری نمود و مدعی شد که از آن هنگام تا امروز، هر چه دولت ایران میکشد از نتیجه همان دخالت علماست که آمدند و فتحعلی شاه را با دولت روس به جنگ واداشتند. در طول پنجاه ـ شصت سال پس از آن جنگها هم غالباً واکنش ما آن بود که خود را از صحنه فعالیتهای اجتماعی، یکسره کنار بکشیم و کاری به تشکیلات فاسد حکومت نداشته باشیم. آنگاه مردمی که از فساد و تباهی به جان آمده بودند و کارد به استخوانشان رسیده بود، به محض آن که از گوشهای صدای مخالفت با شرایط موجود به گوششان خورد، دور آن صدا جمع شدند. به خیال آن که علی محمد شیرازی، اگر امام زمان هم نباشد، ولی شاید بتوان از طریق او و زیر عَلَم او، تحولی در اوضاع به وجود آورد و دامنه فساد را کوتاه کرد. بلی با این تصور به دنبال او افتادند. و آن همه فتنهها و لطمهها به دین و مملکت ما خورد و نیازی به یادآوری آنها نیست حالا آقایان محترم! ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، با اوج گرفتن فساد و انحطاط در مملکت، حرکت و جنبشی برای مقابله با آن درگرفته، و چون بیشتر فسادها ناشی از حکومت مطلقه است، این جنبش نیز لبه تیز حملات خود را متوجه آن کرده است. در این شرایط ما دو راه داریم، یا وارد صحنه شویم و رهبری مبارزه با حکومت مطلقه و وظیفه تقلیل مظالم و تهدید مفاسد را خود بر عهده گیریم تا مردم احساس کنند که از طریق دین و با نفوذ علمای دینی، میتوانند به خواستههای معقول خود در مقابله با حکومت مطلقه و مبارزه با مفاسد برسند. در این صورت، مقابله و مبارزه مزبور، رنگ ضدیت با دین و علمای دین نخواهد گرفت. و بلکه ما میتوانیم آن را در جهتی هدایتی کنیم که حتی الامکان، حریم دین و احکام الهی و پیشوایان مذهب محفوظ بماند و اهداف آن در برقراری عدالت تأمین شود.[62]
راه دیگر آن است که در برابر نهضتی که برای مبارزه با حکومت مطلقه پاگرفته است بیطرفی اختیار کنیم یا در صف مخالفان قرار گیریم، که در هر یک از دو وجه اخیر، اولا مخالفان استبداد و نظام سیاسی موجود، دین و سنت و پیشوایان آن را هم به موازات حکومت مطلقه مورد تعرض قرار میدهند. عامه مردم هم که در صحنه مبارزه با ظلم و فساد، دین و پیشوایان دینی، کمکی به آنان نکرده و بیطرف یا در موضع مخالف بوده، دلبستگی به دین و پیشوایان دینی، در آنان تضعیف میشود، که این امر تضعیف جایگاه دین را به دنبال دارد. بنابراین ما صرف نظر از وظیفهای که مستقیما و رأساً برای مبارزه با ظلم و فساد داریم، ملزم هستیم که به خاطر حفظ جایگاه دین، جای خود را در سنگر مبارزه با ظلم و فساد، که مهمترین منشأ آن، حکومت مطلقه و مستبده است، حفظ کنیم.
از منظر دیگر، در حال حاضر ما به این مشکل دچاریم که از طرفی بسیاری کسان را داریم که با هر حرکتی مخالفند و دست روی دست گذاشتهاند و فقط دعای فرج میخوانند و اصلاح تمام مفاسد را به عهده آقا امام زمان«عج» گذاشتهاند، و با سکوت و کنارهگیری خود و با واداشتن دیگران و اتخاذ چنین روشهایی، علما به رواج فساد کمک میکنند. از طرف دیگر کسانی را داریم که برای هدفهایی دست نیافتنی و با شیوههایی نادرست و اسلحهای ناکارآمد، اعلام جهاد و مبارزه میکنند و نتیجه کارشان هم در مرحله اول، ضربههایی هولناک به امت اسلامی و خسارتهایی عظیم است که بر مسلمانان تحمیل میکنند. در مرحله دوم وقتی معلوم شد که آن هدفها دست نیافتنی و آن شیوهها ناکارآمد است و راه آنان جز مهلکه به جایی منتهی نمیشود و جز ضرر حاصلی ندارد، آن گاه است که در میانِ عامه، بدبینی شدیدی نسبت به هر که سخن از مبارزه گوید، و نسبت به هر گونه مبارزه، پدید میآید و این شیوه مبارزه، جای خود را به شیوه گروه اول که نفی مبارزه به صورت مطلق بود میدهد و مشاهده این شیوه و نتایج فلاکت بار و هلاکت بار آن، بهترین وسیله توجیه شیوه اول و خالی شدن صحنه مبارزه میشود.
برپایی حکومت حقه و شرعی، و تأسیس مدینه فاضله و ریشه کن کردن همه ظلمها و فسادها در عصر غیبت، از همان هدفهای دست نیافتنی است که اگر مبارزه را به خاطر آنها دنبال کنیم، نه فقط به آنها نمیرسیم، بلکه سرانجام کار، کسانی که برای این هدفها به دنبال ما پا به میدان مبارزه گذاشته بودند، وقتی دیدند این مبارزه، حاصلی جز خسارتهای مهلک نداشته، یا کاملاً از مبارزه نومید و دلسرد میشوند و یک سره آن را رها میکنند، یا بدتر از این، نسبت به حق و شرع بدبین میشوند و سر از وادی بیاعتقادی و ضدیت با شرع و حق و دین درمیآورند. پس آنچه را دست نیافتنی است رها کنیم و این دستورالعمل عقلایی را نصب العین خود قرار دهیم.
ما اگر با توجه به مقدورات و امکاناتمان، که بسیار محدود است، اعلام کنیم که هدف ما از مبارزه، اصلاح پارهای از مفاسد و حل پارهای از مشکلات است و نه اصلاح تمامی مفاسدِ دنیا و حل تمامی مشکلات عالَم، این هدف قابل تحقق است و مردمی هم که خواهان مبارزه با مفاسد و حل مشکلات هستند، وقتی ببینند پارهای از مفاسد اصلاح و پارهای از مشکلات حل شد، دلگرم میشوند و برای مرحله بعدی و مبارزه با مفاسد دیگر و حل مشکلات دیگر در پی ما میآیند. ولی اگر هدف را تشکیل حکومت حقه در مملکتمان و در کلّ دنیا اعلام کنیم، و خود را در مقام پیشوایی برای چنین هدفی قرار دهیم، اولا عقلایی که شرایط حاکم بر مملکتمان و بر تمام دنیا را میشناسند، به دنبال ما نخواهند آمد. زیرا میدانند که خواستههای ما عقلایی و عملی نیست، و با شنیدن حرفهای ما به یاد کلام امام صادق«ع» میافتند که «إذا أردت أن تختبر عقل الرجل فی مجلس واحد فحدّثه فی خلال حدیثک بما لا یکون فإن أنکره فهو عاقل و إن صدّقه فهو أحمق».[63]
ثانیاً کسانی که به منطق اهل بیت ایمان دارند، نمیتوانند ادعای ما را بپذیرند و با ما مخالفت میکنند. اینها به ما میگویند وقتی امام صادق«ع» صریحاً میفرماید: «ما یکون هذا الأمر حتی لایبقی صنف من الناس إلاّ قد ولّوا علی الناس حتی لایقول أنّالو ولّینا لعدلنا».[64] در برابر این پیش بینی قطعی و نظایر متعدد آن، شما چه کارهاید که ادعا کنید میتوانید یک حکومت حقه بر سر کار بیاورید و بر اساس این ادعا دست به اقداماتی بزنید؟ آیا این ادعا، و اقدامات دنبال آن، جز تکذیب کلام نورانی معصوم«ع» معنایی دارد؟ و آیا جز این است که وقتی چنین ادعایی کردید و بعد هم برای اثبات آن وارد عمل شدید و نتیجهای نگرفتید، مچ خودتان را باز میکنید و صدق گفتار امام«ع» بر همه آشکار خواهد شد که بفهمند شما هم از جمله کسانی هستید که به گفته امام، باید به حکومت برسند و تناقض ادعا و رفتارشان در باب تشکیل حکومت حقه واضح شود؟ باری بیاییم و به جای افراط و تفریط، میانه روی در پیش گیریم و به دستور مولی الموالی علی«ع» عمل کنیم که: «علیک بالقصد فی الأمور، فمن عدل عن القصد جار و من أخذ به عدل».[65] سنگ را کوچکتر برداریم که بتوانیم به هدف بزنیم و بدانیم که در عصر غیبت، دمیدنِ روحِ حقانیت و اسلامیت در کالبد حکومت، امری از قبیل استرداد جوانی به پیر سالخورده و فرتوت است.
18 ـ مهمترین عامل دوام و بقای تشیع و مابه الإمتیاز این مکتب از بقیه فرق اسلامی اجتهاد است. البته نه مطلق اجتهاد بلکه اجتهاد مطلق، چرا که فقهای پیروِ هر یک از چهار مذهب اهل سنت هم اجتهاد میکنند. منتهی اجتهاد هر یک از آنها در محدوده چارچوبی است که پیشوای آن فرقه معین کرده است نه به صورت مطلق. مثلا اجتهاد و شیوه تفقه حنفیان، در محدود اجتهاد و شیوه تفقه ابوحنیفه است، نه آزادانه. و همین وضعیت را شافعیان و مالکیان و غیره دارند، اما در مذهب تشیع، هر فقیهی هر قدر هم عظیم و عالِم باشد، شیوه تفقه او برای فقیهان دیگر لازم الاتباع نیست و به همین جهت است که از عصر غیبت و بلکه پیش از آن، تا روزگار حاضر، در میان علمای شیعه شیوههای مختلف و حتی متضادی برای تفقه و تفکر رواج داشته است، چنان که شیوه شیخ صدوق با شیوه سَلَف او ابن جنید مخالف بود. و شیوه شیخ مفید با صدوق، و شیوه شریف مرتضی با شیوه شیخ مفید، و شیوه شیخ طوسی با شیوه شریف مرتضی، و شیوه ابن ادریس با شیوه شیخ طوسی، و شیوه محقق و علامه با شیوه ابن ادریس و...
اکنون جای این سوال هست که چرا در میان اهل سنت، بر خلاف شیعیان، تفکر و تفقه و اجتهاد به شیوه آزادانه وجود ندارد؟ و چرا بین آنها، باب اجتهاد به معنی واقعی مسدود شده است؟ پاسخ این است که وقتی حکومتها متصدیِ سرپرستیِ مذهب اهل سنت شدند، برای آن که از اجتهاد و تفکر به شیوه آزاد ترس داشتند، و آن را با مصالح و منافع حکومتیِ خود مغایر میشمردند، دایره اجتهاد را تنگ کردند و تفقه به شیوه آزاد را ممنوع اعلام و همه را ملزم کردند که اجتهاد و تفقهشان در محدوده تفقه و اجتهاد یکی از چهار امامشان باشد. حتی گاهی پا را از این فراتر نهاده و مدعی شدند که تفقه و اجتهاد، فقط در محدوده یکی از چهار مذهب مزبور مجاز است. حتی هر کس به تفقه و اجتهاد در محدوده، یکی از سه مذهب دیگر میپرداخت مورد آزار قرار میگرفت. اگر ما بخواهیم فجایعی را که میان آنان به استناد ادعای حکومتها و علمای وابسته به آنها، در مورد اجرای احکام و ترویج نظریات یک فقیه و یک پیشوای دینیِ معین و برای ممانعت از اجتهاد آزاد به عمل آمده است شماره کنیم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
به هر حال تمامی مصیبتهایی که در نواحی و مقاطع مختلف تاریخ بر سر علمای سنّی آمد و باب اجتهاد را در میان آنان مسدود کرد، ناشی از این بود که در یک مقطع یا ناحیه، پیروان یکی از فقها قدرت و حکومت را به دست میگرفتند و برای حفظ حکومت خود یا ترویج آن چه حق میپنداشتند، فقیهان دیگر را از تفقه و اظهار نظر و اجتهاد آزاد منع میکردند. حالا ما هم اگر حکومت را به دست پیروان یک فقیه بدهیم همان آش و همان کاسه است و حکومتی که بر سر کار خواهد آمد، به نام حفظ مصالح دین و حکومت، جلوی اظهار نظر و تفقه و اجتهاد به شیوه شیعه را که تفقه و اجتهاد آزاد است خواهد گرفت و تفقه و اجتهاد را فقط در محدودهای که خود صلاح بداند مجاز خواهد شمرد این امر ضربه بزرگی به فقه و به اصل مکتب ما خواهد زد.
شما تصور کنید که اگر مثلا حکام دوره شیخ صدوق یا شیخ طوسی، همه علمای شیعه را مجبور میکردند که فقط در همان محدودهای که شیخ صدوق یا شیخ طوسی تفقه کردهاند، تفکر و اظهارنظر و تفقه نمایند و اجازه تخطی از آن به کسی ندهند چه فاجعهای روی میداد؟
البته بسیاری از ما نیز بدون آن که اختیارات وسیعِ حکومتی را داشته باشیم، هر جا پیش آمده است، به اندازهای که قدرت و امکانات داشتهایم، جلوی تفقه و اظهارنظرهای آزادِ حریفان و هم سلکان خود را گرفتهایم و در بسیاری از موارد کوشیدهایم هر کس در هر مرتبهای از علم و تقوا باشد، اگر سخنی بر خلاف نظریات و حتی منافع ما بگوید دهانش را ببندیم. در راه این هدف بارها تا مرز تکفیر و تفسیق حریفان هم رفتهایم و با این کارها و شیوهها، لطمههای شدیدی به لحاظ علمی و حیثیتی، به مذهب و فقه خود زدهایم. برای جلوگیری از تکرار آن حوادث اسفبار، باید تدابیری بیندیشیم تا همین اندازه قدرت و امکانات که فعلا در اختیار ما هست، عاملی برای ایجاد موانع و تضییقات در راه تفقه و اجتهاد و تفکر آزاد نشود. معقول نیست که به جای اتخاذ تدابیری در این جهت، در صدد باشیم دامنه قدرت و اختیارات خود را گسترش دهیم و به دهها برابر آن چه فعلا هست برسانیم تا شمار آن گونه وقایعِ ناروا افزایش یابد، و تبعات سوء آن، هر چه بیشتر گریبان ما و مکتب ما را بگیرد و آنچه را میسازیم به دست خود ویران کنیم و یا چنان که خدای تعالی فرمود: «یخرّبون بیوتهم بأیدیهم».[66]
19 ـ در حال حاضر شرایط به گونهای است که برای عامه مردم، دسترسی به من، از دسترسی به هر کس دیگری آسانتر است. هر کس نامهای برای من بنویسد و بتواند آن را تا نجف بفرستد نامه به دست من میرسد. هر کس هم در نجف باشد، هر لحظه اراده کند میتواند خودش را به من برساند. اگر من در خانهام باشم میتواند درِ خانه را بزند و بیاید داخل خانه، و اگر در مدرسه یا مسجد یا حرم هم باشم که دسترسی به من بسیار آسانتر است. نه در و دربندانی هست و نه دورباش و کورباشی، نه محافظی و نه اجازه قبلی و وقت گرفتن، خلاصه هر کس در هر شرایطی میتواند با من تماس بگیرد و اگر مطلبی یا مشکلی دارد مطرح کند. البته این که من بتوانم مشکل کسی را حل کنم یا نه، بستگی دارد به توفیق الهی و امکانات موجود. ولی به هر حال همین که همه احساس میکنند میتوانند با کسی که به تصور آنها نایب پیامبر«ص» و جانشین امام زمان«ع» است بنشینند و سخن بگویند و مشکلات و مطالبشان را مطرح کنند، صرف همین قدر ارتباط هم برای آنها بسیار مهم است. و برای ما نیز از این جهت اهمیت دارد که با این مراودات نزدیک، در جریان امور و مسائل و مشکلات مردم قرار میگیریم و به وسیله آنها از حوادث واقعه مطلع میشویم و نسبت به موضوعات آگاهی پیدا میکنیم و همین امر در نظریات ما و تصمیماتی که میگیریم و اقداماتی که میکنیم، خیلی تأثیر مثبت دارد. حالا اگر من جای حاکم عرفی را بگیرم، آن وقت دیگر دسترسی به من و دیدار و سخن گفتن با من، از دسترسی به هر کس دیگر و دیدار و سخن گفتن با هر کس دیگر دشوارتر خواهد بود. آنگاه دیگر، حتی با تزار روسیه و پادشاه انگلستان، راحتتر از من میتوان ملاقات کرد و حرف زد، و با هزار و یک دلیل معقول و نامعقول، عامه مردم از این که بتوانند کاملاً با ملا و مرجع خودشان رابطه مستمر و مستقیم داشته باشند محروم میشوند و ارتباط ما با آنها، اولا بسیار محدود و کم خواهد شد. ثانیاً واسطهها پا به میان میگذارند و کار را خراب میکنند.
به این ترتیب، آن رابطه نزدیک و عاطفی و صمیمانهای که میان ما و عامه مردم هست، و موجب قوت ایمان مردم و آگاهی دقیق ما ازاوضاع و احوال آنها و مشکلات امت اسلامی و نیز موجب اطلاع ما از موضوعات است، ضعیف و ضعیفتر میشود، و ما هم به همان مشکلاتی دچار میشویم که حکام دیگر دچار آنند، و از مصادیق کلام نورانی معصوم میشویم که: «أیما ذوباب أغلق بابه دون ذوی الحاجات والخلّة والمسکنة أغلق الله بابه عن حاجته و خلته و مسکنته».[67] نیز این کلام: أیما مؤمن کان بینه و بین مؤمن حجاب ضرب الله عزوجل بینه و بین الجنة سبعین الف سور کل سور مسیرة الف عام مابین السورین.[68]
گذشته از آن که ما به عنوان مسلمان و بالاتر از آن به عنوان پیشوای دینی وظایفی داریم که اگر در آن شرایط قرار گیریم، انجام آن وظایف برای ما بسیار دشوار و شاید غیر ممکن است، عنایت فرمایید:
ما برای همه، از قول پیامبر«ص» روایت میکنیم که «سیدالقوم خادمهم» (سرور قوم، خدمتگزار ایشان است). و روایت میکنیم که «أحب عبادالله إلی الله أنفعهم لعباده» (محبوبترین بندگان خدا به نزد خدا کسی است که برای بندگان او سودش بیشتر باشد) و روایت میکنیم که «خیرالناس أنفعهم للناس» (بهترین مردم کسی است که سود بیشتری به مردم برساند) و روایت میکنیم که «خیرالناس من إنتفع به الناس» (بهترین مردم کسی است که مردم از او فایده برند) و روایت میکنیم که «الخلق عیال الله فأحب الخلق إلی الله من نفع عیال الله» (خلق خدا ریزه خوارِ خوانِ خدایند، پس محبوبترین مخلوقات به نزد خدا کسی است که به ریزه خوارانِ خوانِ خدا فایده برساند) و روایت میکنیم که «سئل رسول الله«ص» من أحب الناس إلی الله؟ قال أنفع الناس للناس» (از پیامبر پرسیدند محبوبترین مردم به نزد خدا کیست؟ فرمود کسی که از همه مردم، فایدهاش برای مردم بیشتر باشد) و روایت میکنیم که امام صادق«ع» در تفسیر عبارت قرآنیِ «وجعلنی مبارکاً» که عیسی«ع» در مورد خود به کار برد فرمود: «ای نفّاعاً» (یعنی مرا کسی قرار داد که فایده و سود بسیاری به مردم میرسانم) و روایت میکنیم که امیرمؤمنان«ع» فرمود: «السید من تحمل المؤنة و جاد بالمعونة» (سرور و بزرگ کسی است که سختیهای مردم را بر خود هموار کند و کمکهای خود به آنان ارزانی دارد) و فرمود: «بإحتمال المؤن یجب السودد» (با تحمل کردن سختیهای مردم است که سروری و بزرگی به دست میآید). از تک تک این نصوص میتوان دریافت که بزرگترین امر برای ما پیشوایان قوم، خدمت به خلق خداست. آن گاه تکیه زدن بر مسند حکومت، شرایط ما را چنان دگرگون مینماید که دیگر قادر به انجام خدماتی هم که قبلا میکردیم نخواهیم بود. زیرا حکومت، ما را از مردم جدا میکند و با جدا شدن از مردم، نمیتوانیم از دردها و مشکلات آنان مطلع شویم. و به فرضِ مطلع شدن نیز چون سطح زندگی ما را با سطح زندگی عامه مردم فاصله گرفته و از آن دور شده است، نمیتوانیم دردها و مشکلات آنان را با گوشت و پوست خود لمس کنیم و مرهمی بر زخم آنان بگذاریم.
پس از همه اینها، در حال حاضر که مردم از دست حکومت به جان میآیند، به ما پناه میآورند، اگر حکومت در دست ما باشد چه کنند و کجا بروند؟ و به که پناه ببرند؟
20 ـ میدانیم که رسول خدا«ص» از آغاز اعلام پیامبری خود، همیشه بر خلافت امیرمؤمنان«ع» تأکید داشت. و نظر او بر این بود که رهبری و حکومت جامعه اسلامی، پس از دوران رسالت از آن علی«ع» باشد. این نظر برای حفظ مصالح امت اسلامی و به دلیل شایستگیهای علی«ع» بود. به روایت امام احمدبن حنبل و حافظ ابونعیم پیامبر«ص» فرمود: «إن تؤمّروا علیاً ـ ولا أراکم فاعلین« «تجدوه هادیاً یأخذ بکم الطریق المستقیم».[69] در حدیث دیگر به روایت حاکم و حافظ طبرانی: «إن ولیتموها علیاً فهاد مهدی یقیمکم علی طریق مستقیم».[70] در حدیث دیگر به روایت ابونعیم: «إن تولّوا علیاً تجدوه هادیاً مهدیاً یسلک بکم الطریق المستقیم».[71] در حدیث دیگر: «إن ولیتموها علیاً وجدتموه هادیاً مهدیاً یسلک بکم الطریق المستقیم».[72] در حدیث دیگر به روایت ابوداود: «إن تستخلفوه ـ ولن تفعلوا ذالک ـ یسلک بکم الطریق و تجدوه هادیاً مهدیاً».[73] در حدیث دیگر به روایت حافظ ابونعیم و صاحب کنز العمال: «إن تستخلفوا علیاً ـ و ما أراکم فاعلین ـ تجدوه هادیاً مهدیاً یحملکم علی المحجة البیضاء».[74]
پیامبر«ص» همچنین میدانست که اگر رهبریِ حکومت اسلامی پس از او، با کسی جز علی«ع» باشد، دیر یا زود انحرافاتی در میان مسلمانان بروز خواهد کرد و حکومتگران، اموال متعلق به مردم را به خود اختصاص میدهند و حقوق عامه را غصب میکنند و جوانان قریش، امت را به مهلکه خواهند افکند. چنان که در صحیحه امام احمدبن حنبل و در روایت ابوداود میخوانیم که پیامبر«ص» به ابوذر فرمود: «کیف أنت و ائمّة من بعدی یستأثرون بهذا الفیء؟» (چگونه خواهی بود با امامانی که پس از من بیایند و غنائم و اموال متعلق به عموم را به خود اختصاص دهند؟) در صحیحه دیگرِ امام احمد حنبل میخوانیم که پیامبر«ص» به ابوذر فرمود: «کیف أنت عند ولاة یستأثرون بهذا الفییء؟» (چگونه خواهی بود با حکومت گرانی که غنائم و اموالِ متعلق به عموم را به خود اختصاص دهند؟) به روایت محمدبن سعد در طبقات، رسول«ص» به ابوذر فرمود: «کیف أنت إذا کانت علیک أمراء یستأثرون بالفیء؟» (چگونه خواهی بود وقتی کسانی بر تو حکومت کنند که غنائم و اموال متعلق به عموم را به خود اختصاص دهند؟) در صحیحه بخاری و حاکم و ذهبی میخوانیم که پیامبر«ص» فرمود: «ان فساد أمتی علی یدی غلمة سفهاء من قریش» (راستی که تباهیِ امت من بر دست جوانانی- بخوانید آقازادههایی ـ بیخِرَد از قبیله قریش [خاندان حاکم] است). به روایت حاکم فرمود: «هلاک هذه الامة علی ید اغیلمة من قریش» (هلاکت این امت بر دست جوانکی ـ بخوانید آقازادهای ـ از قبیله قریش است). در صحیحه حاکم و ذهبی میخوانیم که فرمود: «أمراء یکونون بعدی لایهدون بهدای ولا یستنّون بسنتی» (حاکمانی پس از من خواهند بود که با سیرت من هدایت نمییابند و از سنت من پیروی نمیکنند). به روایت امام احمد فرمود: «ألا إنه سیکون أمراء یکذبون و یظلمون» (هشیار باشید که پس از من حاکمانی خواهند بود که دروغ میگویند و ستم میکنند).
لازم به ذکر نیست که همه پیش بینیهای یاد شده، مو به مو تحقق یافته و به وقوع پیوست. با توجه به این مقدمات، پیامبر«ص» از یک طرف در خلال بیست و سه سال پیامبری خویش، بارها به خلافت علی«ع» تصریح فرمود، و از طرف دیگر در آخرین روزهای عمر خود تصمیم گرفت که از دو طریق، مسیر خلافت امیرمؤمنان«ع» را هموار کند، یکی با فرستادن سران مهاجرین و انصار به بیرون از مدینه تحت فرماندهی اسامه، و اوامر پیاپی و مؤکد به این که: «نفّذوا جیش اسامة»[75] تا وقتی پیامبر«ص» از دنیا میرود، کسی از سران قوم در مدینه، مرکز اسلام، نباشد که در برابر علی«ع» به ادعای خلافت قیام کند. دیگری با تنظیم وصیت نامهای که به موجب آن، حکومت مسلمانان پس از پیامبر«ص» با علی«ع» باشد. اما سران قوم که حکومت را برای خود میخواستند و حاضر نبودند به خلافت علی«ع» تن دهند، از پیوستن به سپاه اسامه خودداری کردند و مانع تنظیم وصیت نامه رسول«ص» شدند، آن هم با برخوردی نامناسب که در همه کتابهای معتبر عامه نیز منعکس شده است. چنان که به روایت بخاری در صحیح خود ـ که در نظر اهل سنت اصحّ الکتب بعد القرآن است ـ «فتنازعوا ولا ینبغی عند نبی تنازع و قالوا ما شأنه أ هجر؟». در برابر این گونه برخوردها، پیامبر«ص» چه میبایست بکند؟ مگر نه این که حتی به روایت بخاری، حضرت فرمود: «أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده أبدا». از این حدث بالصراحه برمیآید که اگر وصیت نامه نوشته میشد و مسلمانان به آن عمل میکردند، هرگز دچار گمراهی و انحراف نمیشدند. در این حال، برخورد پیامبر«ص» چگونه باید میبود؟ آیا باید کسانی را که از نوشتن وصیت نامه، با همه اهمیتی که پیامبر«ص» برای آن ذکر کرد، جلوگیری کردند و مانع خلیفه شدن علی«ع» بودند سرکوب کند و به هر قیمتی هست، نظر خود را اِعمال کند؟ نه، پیامبر«ص» چنین نکرد. چرا نکرد؟ زیرا اگر پیامبر«ص» میخواست مخالفان خلافت علی«ع» را سرکوب کند:
اولاً ـ این رفتار در مردم انعکاس بدی داشت و همه میگفتند که پیامبر«ص» برای نشر دعوت و پیشبرد مقاصد خود، از کسانی کمک گرفت و بعد که قدرت پیدا کرد و به پیروزی رسید، برای خلیفه شدنِ پسر عمو و دامادش، اصحاب و یاران خود را سرکوب کرد و از میان برداشت. شیوع چنین قضاوتی میان مردم، به حیثیت اسلام و پیامبر«ص» و امیرمؤمنان«ع» لطمه شدیدی وارد میکرد و این همان محذوری بود که پیامبر«ص» بارها اعلام کرده بود و همیشه از آن پرهیز داشت و در موارد مختلف، وقتی پیشنهاد میشد که با بعضی از اصحاب خود، شدت عمل به خرج دهد میفرمود: «لا یتحدث الناس أن محمداً یقتل أصحابه» (مردم نباید بگویند که محمد دست به کشتن یاران خویش زده است). از طرف دیگر، اگر پیامبر«ص» در این شرایط دستور میداد که مخالفان خلافت علی«ع» سرکوب شوند، این کار به سادگی انجام نمیگرفت، چون نه شمار ایشان کم بود و نه قدرت آنها را میشد دست کم گرفت و به راحتی نیز از میدان درنمیرفتند و دست از خواسته خود نمیکشیدند. سرکوب آنان به وقوع جنگ داخلی منجر میشد و آن هم در جامعه اسلامی که تازه تشکیل شده بود و از داخل و خارج، خطرهای عظیم و فراوانی آن را تهدید میکرد و دشمنان زیادی مترصدِ ضربه زدن به آن بودند. جنگ داخلی بهترین فرصت را به دشمنان میداد تا تمام تلاشهایی را که برای جا انداختنِ این دین شده بود بر باد دهند و برای همیشه فاتحه اسلام را بخوانند و بگویند: «السلام علی الإسلام فهو مودّع».[76] تازه اگر دو معضلِ یاد شده نیز پیش نمیآمد و سرکوب مخالفان خلافت علی«ع» با همه دشواریهایش تحقق مییافت و تأثیر تبلیغاتی سوئی هم علیه پیامبر«ص» و اسلام نداشت، مشکل لاینحل دیگری بر سر راه بود و آن این که در خلال سرکوب، شمار زیادی از کسانی که قدرت مدیریت و اداره جامعه را داشتند از دور خارج میشدند و با افراد باقی مانده، حتی اگر امیرمؤمنان«ع» به خلافت میرسید، امکانات عادی را برای اداره حکومت در اختیار نداشت و حکومت نیز با امکانات عادی باید اداره میشد نه با معجزه و قدرت ماوراء طبیعی.
با توجه به جهات مزبور بود که پیامبر«ص» سرکوب مخالفان خلافت علی«ع» را بر خلاف مصالح عالیه اسلام شمرد و خطرها و انحرافاتی را که با وقوع انحراف در نظام رهبری مسلمانان روی میداد و خود پیشگویی فرموده بود، کوچکتر و قابل تحملتر از مشکلاتی شمرد که با سرکوب مخالفان خلافت علی«ع» برای اسلام و جامعه اسلامی به وجود میآمد. بنابراین از برخورد خشن با ایشان چشم پوشید تا ضمن عدم اقدام به عملی مغایر با خُلق و خوی کریمانه محمدی«ص»، ایشان نیز عوض این که پس از مواجهه با سرکوب، به سوی دشمنی با اصل اسلام سوق داده شوند و با هدف ریشه کن کردن این آیین پاک، پا به میدان جنگِ رو دررو بگذارند، حکومت اسلامی را از آن خود بدانند و به خاطر منافع خود و حکومت خود، برای ترویج اسلام، هر چند نه اسلام خالص، دامن همت به کمر بزنند و کوشش و تلاش کنند، و علی«ع» و مکتب او هم در جای خود بماند و با عمل و گفتار خود و در حد امکانات موجود، مرجعی باشد برای بیان و ارائه اسلام اصیل.
حالا ماجرای ما هم با سیاستمنداران از این قبیل است. اگر ما بخواهیم حکومت را در دست گیریم، لازمه آن سرکوب سیاستمدارانی است که با شعار حکومت ملی و رهایی از استبداد، در مبارزه با استبداد، در کنار ما بودند و تلاش کردند، و سرکوب آنان، بدون شک انعکاس بدی در مردم دارد و گفته خواهد شد که بله! پیشوایان دینی، در طول مبارزه با حکومت استبدادی، استفادههاشان را از کمکها و هم فکریهای سیاستمداران و رجال ملی کردند و بعد که به قدرت رسیدند، برای این که همه قدرت و امکانات را در اختیار خود بگیرند و شکل دیگری از حکومت مطلقه را بر سر کار بیاورند و استبداد را در قالبی جدید بازگردانند، اقدام به سرکوب سیاستمداران و رجال ملی کردند، یعنی کاری نظیر آنچه خلیفه سفاح با ابوسلمه و برادرش منصور با ابومسلم کرد، و همان کاری که رسول«ص» به شدت از آن احتراز میفرمود و بسیار حساسیت داشت که مبادا مردم بگویند محمد«ص» دست به سرکوب یاران خود زده است.
با چشم پوشی از محذور فوق، معضله دیگر هم وجود دارد، که سیاستمدارانِ رقیب ما نیز قدرتشان کم نیست و اقدام ما به سرکوب ایشان منجر به وقوع جنگ داخلی خواهد شد. جنگی بسیار سخت و در میدانی خیلی وسیع، آن هم در کشوری که از داخل و خارج، خطرهای عظیم و فراوانی آن را تهدید میکند و دشمنان زیادی مترصّدِ ضربه زدن به آن هستند و جنگ داخلی بهترین فرصت را به آنان میدهد تا برای همیشه فاتحه ایران و اسلام را بخوانند و همه رشتههای ما را پنبه کنند. به این ترتیب معلوم نیست که در این صحنه، ما پیروز میشویم یا سیاستمداران رقیب ما، یا هر دو از بین میرویم و میدان به دست بیگانگان و دشمنان اسلام و ایران میافتد. اگر هم فرض کنیم که در سرکوب رقیبانمان پیروز میشویم،
اولا ـ این پیروزی همراه با کشتارها و خونریزیهایی خواهد بود که برای دستیابی به آن پیروزی، معلوم نیست چنان کشتارهایی مجاز باشد.
ثانیاً ـ گیرم که ما در این جنگ، طرف خود را هم شکست دادیم اما بعد چه؟ با کدام افراد ورزیده و مدیر و مدبر میخواهیم مملکت را اداره کنیم؟
به هر حال دستور قرآن کریم است که «لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة».[77] همان ملاحظاتی را که رسول خدا«ص» در برخورد با مخالفان حکومت علی«ع» داشت، ما هم لازم است در برخورد با رجال سیاست داشته باشیم و از توجه به عواقب امور غفلت ننماییم و فقط به این لحظه و امروز فکر نکنیم و جاهلانه راهی در پیش نگیریم که به تصور خودمان، خدمت به اسلام و امت اسلامی باشد، و در حقیقت به ورودِ ضربههایی هولناک بر آیین پاک محمدی بینجامد و در مهلکهای بیافتیم که به ما بگویند آن چه نباید بگویند.
21 ـ ما مدعی هستیم در راهی قدم میزنیم که راه علم و دین و راه اولیای خدا و راه اهل حق و حقیقت و راه سلف صالح است. راه سیدبن طاووس و مقدس اردبیلی و وحید بهبهانی و سید بحرالعلوم و صاحب جواهر و شیخ اعظم انصاری است. همان شیخ انصاری که وقتی نماینده سیاسی انگلستان او را دید، پنداشت که عیسی مسیح را زیارت کرده است. حالا در این راه، بلاشک مهمترین شرط پیشرفت و آن چه تمامی این بزرگواران و نظایر ایشان را به جایی رسانید، تقوی و زهد و ورع و دوری از آلودگیها و احتراز کامل از تمام محرمات و حتی شبهات است. قال الله تعالی: «یا أیها الذین آمنوا إن تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً» (ای مؤمنان! اگر تقوی پیشه کنید، خدا به شما فرقان یعنی وسیله تمیز حق از باطل و درست از نادرست عنایت میفرماید). و قال: «واتقو الله و یعلمکم الله والله بکل شیء علیم» (تقوی پیشه کنید تا خداوند به شما دانش بیاموزد و خدا از همه چیز آگاه است). این است که بزرگان ما در بسیاری از موارد، حتی از مباحاتی که احتمال داده میشد (ولو احتمالی ضعیف) که مقدمه وابستگی به خواستههای دنیوی باشد برحذر بودند.
شیخ اعظم (شیخ مرتضی انصاری) اعلی الله مقامه در ایام طلبگی، با محصلی هم حجره بود. یک روز مختصر پولی به آن محصل داد تا برود و برای خودش و او نان بخرد. او رفت و وقتی برگشت، شیخ ملاحظه کرد که علاوه بر نان، مقداری حلوا هم خریده است. پرسید پول حلوا را از کجا آوردی؟ گفت قرض کردم. شیخ از خوردن حلوا امتناع و به نان خالی قناعت کرد. زیرا میدانست که دلبستگی به غذای بهتر، یا لباس بهتر، یا خانه بهتر، یا امکانات رفاهی بیشتر، اگر به قدری در انسان شدید باشد که به خاطر آن زیر بار قرض برود، کم کم جای علاقه به علم و تحقیق را غصب میکند. در نتیجه همّ و غمّ و ذکر و فکر طلبه که باید یکسره متوجه درس و بحث و فحص باشد، مصروف تهیه خوراکِ چربتر و شیرینتر و لباس زیباتر و گران بهاتر میشود و این امر جلوی پیشرفتِ علمیِ او را میگیرد. باری پس از آنکه شیخ به مدارج عالیه علمی و روحانی نایل گردید، روزی همان محصل به محضر او رسید و سوال کرد چه شد که تو این قدر ترقی کردی و من از تو عقب ماندم؟ شیخ فرمود: چون من با نان خالی ساختم و تو نساختی. و البته زهد و ورع شیخ، مختصِ دوران طلبگی او نبود و بعدها نیز که به مرتبه خاتم المجتهدین رسید، زهد و ورع او چند برابر شد. و با این که در مقام مرجع اعلای شیعه قرار داشت و هر سال بیش از صدهزار تومان (به پولِ یک قرن و نیم پیش) وجوه شرعیه برای او میآوردند، در زندگی «به اقلّ ما یقنع به» اکتفا میکرد و از دنیا که رفت، مجموع دارایی او هفده تومان بود که نزدیک به همین مبلغ هم قرض داشت و بازماندگانش قادر نبودند حتی در حدود معمول و مرسوم هم برای او مراسم یادبود برگزار کنند و این کار را دیگران بر عهده گرفتند. ـ با این که در اواخر عمر شیخ، کسانی از ثروتمندان، اموال بسیاری خدمت او فرستادند و گفتند این اموال، از خمس نیست که شما در هزینه کردن آن احتیاط کنید. بلکه از حلالترین اموال خود ماست و به رسم هدیه خدمت شما میفرستیم تا در این سن پیری بر خود سخت نگیرید و راحتتر زندگی کنید. ولی شیخ نپذیرفت و فرمود من همیشه دعایم این بوده که «اللهم أحینی مسکیناً و أمتنی مسکیناً و احشرنی فی زمرة المساکین» (خدایا مرا در زندگی فقیر دار و فقیر بمیران و با فقیران محشور فرما) و همیشه حدیث نبوی «الفقر فخری و به أفتخر» (فقر فخر من است و به آن افتخار میکنم) و نیز این حدیث شریف دیگر را که «من أحبنا اهل البیت فلیعد للفقر جلباباً» (هر که ما اهل بیت را دوست دارد، روپوشی از فقر برای خود آماده کند) در مدّ نظر داشتهام و یک عمر سعی کردهام که اسمم در طومار فقرا باشد. آن وقت حیف است که در این آخر عمر، بیایم و اسمم را از طومار فقرا محو کنم و خود را از مقامات مختص آنها محروم دارم.
با این گونه عملکردها بود که این مرد بزرگ توانست به آن مرتبه عالی علمی برسد و چنان سفرهای از فضیلت و علم پهن کند که همه علما بر آن سفره بنشینند و ریزه خوارِ خوان او باشند. با این مجاهدتهاست که خدا راهِ شناختِ حقایق را برای انسان هموار میکند و ابواب هدایت و معرفت را بر او میگشاید، چنان که فرمود: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (و آنان که در راه ما مجاهدت کردند، آنان را به راههای خود هدایت میکنیم). چنین سیرهای است که هر که داشته باشد، مصداق فقیهی میشود که به فرموده امام«ع»: «صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه».[78] به این ترتیب، آلوده شدن به مشاغل دنیوی و خصوصاً امر حکومت، در نقطه کاملا مقابل و مخالف این سیره است. شیخ ما (شیخ انصاری) حاکمیت علمای دین را برنمیتافت، ایشان علاوه بر اِشکالات لاینحلی که به لحاظ نظری در ادله آن میدید، به این جهت که میدانست مشاغل حکومتی، خواه ناخواه دلبستگیهایی به دنبال دارد که تبعات آن، هم برای تقوی و عدالتِ فقیه خطر دارد و هم برای فقاهت و اجتهاد فقیه، لذا مخالف حکومت فقها بود.
پی نوشته ها
[1]- این گفتگو را که اندکی خلاصه شده وبرخی از مثالها واحادیث آن حذف گردیده است، از کتاب« دیدگاههای آخوند خراسانی وشاگردانش»، نوشته آقای اکبر ثبوت، فصل اول، صفحه 18 به بعد نقل شده است این کتاب قرار است توسط انتشارات طرح نو بزودی منتشر گردد.
[2]. مرحوم آخوند در کتاب کفایه از شیخ انصارى با عنوان شیخنا العلامه اعلی الله مقامه یاد مى کند و در این گفتگوها با عنوان شیخ اعظم نام می برد.
[3]. با دست کندن برگ از درختى که خارهاى بلند دارد، ساده تر از این کار است. (مثلى است براى هدف هایى که در راه رسیدن به آن، دشوارى هاى زیادى وجود دارد.)
یادآورى: بخشى از انتقادهاى شیخ انصارى استاد آخوند خراسانى به نظریه «وجوب تفویض حکومت به علماى دین»، در کتاب مکاسب او (چاپ بیروت، مؤسسة النور للمطبوعات، ج 9، ص 304 به بعد) در ذیل بحث از مناصب فقیه آمده و ایرادات مرحوم آخوند بر نظریه مزبور - به لحاظ نظرى - را نیز در تعلیقه وى بر مکاسب مى توان یافت. ضرب المثلى هم که مرحوم آخوند در ضمن ایرادات خود مورد استفاده قرار داده همان است که شیخ انصارى در خلال انتقادهاى خود به نظریه مزبور - آن هم دو بار - ذکر کرده است: فاقامة الدلیل على وجوب اطاعة الفقیه کالامام الا ما خرج بالدلیل دونه خرط القتاد (ص 330)، ان اثبات عموم نیابته للفقیه عنه (ع) فى هذا النحو من الولایة على الناس لیقتصر فى الخروج عنه على ما خرج بالدلیل دونه خرط القتاد.
[4]. آن مردک (یکى از نظامیان انگلیسى) پرسید: این که در بالاى مأذنه دارد اذان مى گوید، به سیاست انگلستان ضرر دارد؟ گفتند نه! گفت: بگذار هر چه مى خواهد بگوید!
[5]. بعضى از بدى ها و شرها از بعضى دیگر سبک ترند.
[6]. چشمِ آنکه از کسى خشنود است، از دیدن عیب او ناتوان است. همان گونه که هر کس بر کسى خشمگین باشد، چشمش زشتىهاى او را آشکار مى کند.
[7]. سوره انعام، آیه108، به این گونه کار هر قومى را در نظر ایشان آراسته گردانیدیم.
[8]. از خیر آن بگذر که شرى در پى دارد و شر آن را با خیرش بسنج تا ببینى که شر آن بیش از خیرش است.
[9]. آنچه را شما صلاح من مى دانید برایم عین فساد است و آنچه را براى من فساد مى شمارید عین صلاح من است.
[10]. اگر عالِم فاسد شد عالَم فاسد مى شود و اگر عالِم لغزید، با لغزش او عالَم مى لغزد.
[11]. سه چیز شدنى است: لغزش عالِم، که چون بلغزد مردم با لغزش او بلغزند...
[12]. اى گروه واعظان که نمک شهرید! اگر نمک فاسد شد چه چیزى فساد آن را چاره مى کند؟
[13]. اى ابوذر! بدان که نمک داروى جلوگیرى از فساد است. و چون نمک فاسد شود براى آن دارویى نیست.
[14]. من مى دانم که چگونه باید شما را اصلاح کرد و به راه صلاح آورد و کجىهاى شما را راست گردانید; ولى نمى خواهم به خاطر اصلاح شما، خود را تباه نمایم.
[15]. دو گروه از امت من اند که اگر صالح بودند امت من صالح مى شوند و اگر فاسد بودند امت من فاسد مى شوند: فقیهان و حکمروایان.
[16]. کارهاى نیکِ نکوکاران، براى مقربان بد محسوب مى شود.
[17]. چنان مى بینم که امویان در آن کشتارها که کردند معذور باشند ولى براى عباسیان عذرى در این مورد نمى شناسم.
[18]. دولت همان گونه که روى مى آورد پشت مى کند.
[19]. هر دولتى را روزگارى است.
[20]. این روزگار است که هر روز آن را به کام کسى مى گردانیم.
[21]. کسى که در سیاست کمبود داشته باشد براى ریاست کردن کوچک و نامناسب است.
[22]. آفت پیشوایان جامعه، ناتوانى سیاسى است.
[23]. هر که بدون علم به کار برخیزد، کار را پیش از آنچه به صلاح آرد به فساد مى کشاند.
[24]. هیچ حرکتى نیست مگر تو در آن حرکت نیازمند دانش و معرفت هستى.
[25]. کسى که بدون بصیرت به کار برخیزد مانند کسى است که در راهى جز آنچه به مقصد او مى رسد گام بردارد و هرچه بر سرعت خود بیفزاید جز دورتر شدن از مقصد نتیجه اى نمى گیرد.
[26]. صاحب هر شغلى ضرورتاً باید سه ویژگى داشته باشد تا به کمک آنها آموزش را بگذراند. اول از همه این که باید در کار خود مهارت داشته باشد...
[27]. هر چیزى از حد خود فراتر رود مبدل به ضدش مى شود.
[28]. براى خردمند، سزاوار نیست که قدر خود را نشناسد و از مرتبه خود پا فراتر نهد و با درخواستِ آنچه شایسته آن نیست خود را بدبخت کند.
[29]. هر کس متصدى کارى از امور مسلمانان شود و کار آنان را به تباهى کشد، خداى تعالى کار او را به تباهى کشد.
[30]. بنگرید به مقاله احمد آذرى قمى و نظریه بدیع وى در باب تعطیل توحید که در 19 تیر 1368 عرضه شد; و عامه بزرگواران نیز دست کم با سکوت خود آن را تأیید فرمودند.
[31]. بهوسیله او خدا زمین را پر از عدل و داد مى کند و در کشور او درندگان با آشتى و صلح به سر مىبرند.
[32]. همین تمثیل (با اندک اختلافى) در تنبیه الامه (تألیف علامه نائینى) از قول دیگر مرجع بزرگ طرفدار مشروطه حاج میرزا حسین خلیلی تهرانى (در یک رؤیا) از زبان امام عصر (ع) نقل شده است (صص - 9 - 48).
[33]. از آنچه بود بر آنچه نبود استدلال کن و چگونگى آن را دریاب که امور مشابه یکدیگر است.
[34]. هر که بدون دانش به سوى کارى هجوم برد، بینى خود را بریده است (خود را به رنجِ بسیار دچار ساخته و خوار و ذلیل کرده است).
[35]. گویا که هرگز در فاصله میان حجون (نام کوهى در بالاى مکه) تا کوه صفا، همدمى نبوده و هیچ گوینده اى در شب هاى مکه به سخن ننشسته است. آرى ما اهل آن نواحى بودیم و گردش روزگار و دام هاى سختى که بر سر راه ما بود، هستى ما را بر باد داد.
[36]. به اندازه زمین خود مسکن اختیار کن و پایت را به مقدار گلیمت دراز کن.
[37]. مرحوم آخوند نام این آقازاده را ذکر نکردند ولى به ظن قوى، منظورشان اشاره به حادثه اى است که گزارش آن را محمدحسن خان اعتمادالسطنه در یادداشت هاى روزانه خود در ضمن رویدادهاى ذیحجه سال 1311 هـ آورده است.
[38]. در باب ماجراى « بابى کشى در یزد» در ذیل شماره 14 توضیحاتى به قلم روحانى دردمند سید علیرضا ریحان یزدى خواهد آمد.
[39]. در فصل چهارم از گفتار دوم، گزارشى از عملکرد مجریان احکام آقا نجفى، در حمله به مجلس عروسى، به نقل از استاد بزرگوار مرتضى مطهرى خواهد آمد.
[40]. بدترین مردم کسى است که آخرت خود را به دنیایش بفروشد و بدتر از او کسى است که آخرت خود را به دنیاى دیگران بفروشد.
[41]. خود و خانواده خود را از گزند آتش دوزخ نگاه بدار.
[42] . جهاد در راه خدا و مردان و زنان و کودکان مستضعف و ناتوان.
[43] . کسی که به دروغ گویی شناخته شود، سخن راست را از او باور ندارند.
چو کس نامور شد به ناراستی *** دگر راست باور ندارند از او
[44] . این ماجرا در پارهای از منابع، به علامه حلی نسبت داده شده است نه شیخ انصاری. ولی من آنچه را از شیخ آقابزرگ، به یاد داشتم نوشتم و اگر هم در نقل یا انتساب، اشتباهی شده باشد، تفاوتی در نتیجهگیری از آن نمیکند.
[45] . دلبستگی تو به هر چیزی، برایت کوری وکری میآورد.
[46] . فاسد شدن علما با غلبه به مال و مقام بر آنان است، آفت علما، دلبستگی به ریاست است.
[47] . آخرین چیزی که از سر صدیقان خارج میشود، دلبستگی به ریاست است.
[48] . دو گرگ درنده در میان گوسفندان بیشبان، آن قدر زیان نمیرسانند که دلبستگی به سیاست، به دین مسلمانان زیان میرساند.
[49] . هرکه دوست دارد مردمان در برابر او بایستند، جای خود را در دوزخ آماده کند.
[50] . هرکه در طلب ریاست برآید هلاک شود.
[51] . هر که خواهد در دنیا و آخرت، به جایگاهی والا دست یابد، مقامات عالیه دنیوی را ناخوش بدارد.
[52] . امارت، آغاز آن سرزنش شنودن است و در مرحله دوم پشیمانی و در مرحله سوم عذاب روز قیامت.
[53] . آیا بیشتر هست؟
[54] . سخنی نزدیک به این مضمون را مرحوم نائینی هم از قول شیخ الاسلام اسلامبول نقل کرده (تنبیه الامه، ص 83) که ظاهراً برگرفته از کلام سید جمال الدین است.
[55] . مطالبی نزدیک به این مضمون را مرحوم آقا نجفی قوچانی یکی دیگر از شاگردان مرحوم آخوند نیز از آن بزرگوار نقل کرده است. (حیات الاسلام، ص 58).
[56] . درباره ماجرای بابی کشی در یزد، مرحوم سیدعلی رضا ریحان یزدی که از روحانیان فاضل و فهیم و از مبلغان جدی و با اخلاص بود، و بر این ناچیز حق معلمی داشت، سخنی دارد که در ضمن آن، نظرات خود را در مورد حوادث مشابه نیز اظهار داشته است. مینویسد: تجربه ثابت کرده است که دنبال این دسته مردم (بابیان و بهائیان و فرقههای نظیر ایشان) را گرفتن و سربه سر ایشان گذاشتن، یکی از اشتباهات بزرگ ما بوده و تمام به سود آنان پایان یافته است. در سفر دوم من به هندوستان، کتابی به من اهدا شد. در این کتاب چگونگی کشته شدن جمعی از پیروان این مسلک (بابی ـ بهایی) را به دست هم شهریهایشان در یزد نوشته بود. من مردی را که تألیف این کتاب بدو منسوب است میشناختم و بارها او را در یزد دیده بودم، و هم کم و بیش از آن قضیه آگاه هستم مطالعه این کتاب، اندیشهای را که همواره در این باره داشتم تقویت کرد و مطمئن شدم که تعرض به این مردم (بهائیان) و احیاناً اقدام به قتل و نهب آنان، جز به مرام باطل کمک کردن چیز دیگر نیست. و بدین وسیله بهانه به دست ایشان افتاده، به عنوان مظلومیت، ساده لوحان را متزلزل میسازند. هر چند که در واقع، بر پیکر باطل رنگ مظلومیت هم ثابت نمانده از میان میرود. ولی ما چرا عمر عزیز را در راهی چنین بیهوده مصروف داریم؟ به علاوه ما میدانیم و هم همه میدانند که بیشتر مردمی که در این گونه موارد پایداری کرده جان خویش را از دست میدهند؛ اشخاصی ساده لوح و از مستعضعفین قومند که کسانی برای مقاصد پلید خود آنان را جلوی دهان مرگ انداخته و خود در گوشهای به تماشا میپردازند و سپس به نام مظلومیت آن بینوایان کتاب نوشته مرام خویش را ترویج میکنند. و از همه بیشتر چیزی که به فکر من فشار میآورد این است که چه باعث میشود که در این گونه موارد، کسانی از علما ودانشمندان دین نیز هوی پرستی ودنیاپرستی و دنیا دوستی مردم رجاله را فراموش کرده، به کارهایی دست میزنند که خارج از قاعده حزم و احتیاط است و موجب افسار گسیختگی فتنه جویان میشود. و چه بسا که در این موقع خونهایی به ناحق ریخته میشود و اموالی بر خلاف دستور شرع به تاراج میرود. آیا اگر چنین قضایایی پیشامد کند، مسئول آن کیست؟ مگر قتل نفس کردن و خانوادههایی را بیسرپرست ساختن کار آسانی است؟
قرآن را قربان شوم که میفرماید: «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی» (اجباری در دین نیست، راه هدایت از گمر اهی آشکار شده است).
چاه است و راه و دیده بینا و آفتاب * * * تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش.
دریغ است روزی که امام و پیشوای ما خود در پس پرده غیبت، شکیبایی پیشه ساخته، ما به جای این که به خود پردازیم و نواقص خود را اصلاح کنیم. همه را فراموش کرده به نام اختلاف مذهب به جان یکدیگر افتیم و دشمنان بیانصاف خود را کامیاب کنیم. سبحان الله! چقدر ساده لوح باشیم ما؟ تا چه پایه دشمن شاد کن باشیم ما؟ (آئینه دانشوران، صص 7 ـ 625).
مرحوم ریحان شفاهاً نیز برای من نقل کردند که در دوره مرجعیت مرحوم آیت الله بروجردی، برخی از علما از آن مرجع درخواست کردند که موافقت کنند جمعی از طلبهها به پارهای از شهرستانها بروند تا آنجا را شلوغ کنند و بریزند بهائیان را بکشند تا این فرقه ریشه کن شود. ولی ایشان با اهتمامی که در جلوگیری از هر گونه خون-ریزی و اخلاف در نظم و امنیت جامعه داشتند، این پیشنهاد را مؤکداً رد کردند و گفتند اگر مسئله بهائیان با کشتن و بستن حل میشد، در طول بیش از یکقرن که از تأسیس این فرقه میگذرد و بارها اقدام به کشتار پیروان و سرانشان و خشونتهای دیگر در حق ایشان شده، مسئله حل میشد؛ ولی مسئله اعتقاد است و مسئله اعتقاد ـ ولو اعتقاد باطل ـ نه تنها با کشت و کشتار قابل حل نیست که موجب تقویت آن هم میشود (گزارش نزدیک به این مضمون را آیت الله گرامی نیز نقل کردهاند. بنگرید به خاطرات ایشان، ص 141). در باب شیخی کشی در همدان نیز شیخ آقا بزرگ که خود نظر مساعدی به شیخیه نداشت، چنین نقل میکرد: در همدان دو نفر روحانی معروف بودند که در میان آن دو، بر سر چگونگی برخورد با شیخیه اختلاف شدیدی بود. سیدعبدالمجید گروسی از شاگردان میرزای شیرازی که حواشی بسیاری بر کتب معقول داشت و من (آقابزرگ) بارها در جوانی فیض منبر او رادرک کردم، معتقد بود که در برخورد با فرقه مزبور، ارشاد و هدایت و دعوت به صراط مستقیم، و تألیف قلوب و حفظ وحدت کلمه، بهتر از صدور حکم به کفر و الحاد ایشان و برانگیختن فتنه و فساد و آشوب و تباهی است و در نقطه مقابل، شیخ عبدالله همدانی، در مقابله با شیخیه معتقد به شدت عمل بود و از هیچ کوششی در جنگ با آنان و سرکوب ایشان فروگذار ننمود و بارها حکم به کفر آنان داد و در نتیجه، گروهی به هواخواهی و جمعی به مخالفت وی صف بندی کردند و یک بار به تحریک او و دخالت خوانین قراگوزلو، در میان مخالفان و پیروان فرقه شیخیه، نزاع سهمناکی روی داد و بر اثر آن جمعی از طرفین کشته و زخمی شد و دولت، هر دو عالم موافق و مخالف جنگ با شیخیه و عدهای از خانهای قراگوزلو را به تهران احضار کرد و پس از این که بر طبق رسم و رسوم رایج، آنها را تلکه کرد رهایشان ساخت.
بخشی از این مطالب را شیخ آقا بزرگ در نقباءالبشر، ج 3، صص 1212 و 1222 نیز آورده است.
درباره صوفی کشی نیز مرحوم علامه آیت الله حاج سید محمدحسین حسینی تهرانی ـ از شاگردان و اجازت یافتگان شیخ آقابزرگ ـ در ذیل سخن از آقا محمدعلی کرمانشاهی مینویسد:
در زمان ایشان درویش کشی رایج بود. عوام کالانعام هرجا مسکینی دل سوخته را که شعار درویشی داشت مییافتند، خانهاش را غارت میکردند و خودش را میکشتند. حضرت آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی در ضمن نصایح و مواعظ فرمودند: آقا سیدمعصوم علیشاه را آقامحمدعلی در کرمانشاه کشت. آقا محمدعلی سه نفر از اولیای خدا را کشت. مرحوم آیت الله انصاری فرمودند: گرچه مظفرعلی شاه و سید معصوم علی شاه مسلک درویشی داشتند و این مسلک خوب نیست، اما فرمان قتل اولیای خدا را صادر کردن کار آسانی نیست.
1 ـ حضرت استاد آیت الله علامه طباطبایی قدس الله نفسه میفرمود: این مشروطیت و آزادی و غرب گرایی و بیدینی و لاابالیگری که از جانب کفار برای ما سوغات آمده است. این ثمره را داشت که دیگر درویش کشی منسوخ شد، و گفتار عرفانی و توحیدی آزادی نسبی یافته است. وگرنه شما میدیدید امروز هم همان اتهامات و قتل و غارتها و به دار آویختنها برای سالکین راه خدا وجود داشت (روح مجرد، صص 4 ـ 382).
.
[58] . این عبدالحسین تفتی همان عبدالحسین یزدی متخلص به آواره و آیتی صاحب امتیاز مجله نمکدان و مؤلف کتابهای متعدد است که شیخ آقابزرگ، حکایتی از منبر رفتن او در جوانی، در محضر مرحوم شیخ فضل الله نوری در مشهد را برای من نقل کرد و گفت که در آن هنگام (در سال 1310 هـ ق) من در سنین هفده هیجده سالگی بودم و با پدرم و دیگر اعضای خانواده به مشهد رفته بودیم و پدرم با کارواندار شرط کرده بود که در رفتن و برگشتن و در پیاده و سوار شدن در طول راه، تابع کاروان شیخ نوری باشد. آیتی نام برده پس از بیست سال تبلیغ برای بابیان و بهائیان، وقتی فرضت را مناسب دید، از آنان برید و آثار متعددی به نظم و نثر ـ از جمله کتابی موسوم به کشف الحیل در چند مجلد ـ در رد آنان نوشت.
[59] . گزارش درخواست مصرانه از مرحوم آخوند برای تکفیر ملاسلطانعلی گنابادی مؤسس طریقت صوفیانه گنابادی، و خودداری از قبول این درخواست و ماجرای اسف انگیز قتل ملاسلطانعلی به دست مدعیانِ مبارزه با انحراف و بدعت و ضلالت، در منابع مختلف (از جمله کتاب نابغه علم و عرفان، صص 2 ـ 461) آمده است.
[60] . آنچه را مسلمانان نیکو بدانند در نزد خداوند نیکوست.
[61] . در هیچ کاری پیش از رسیدن وقت آن شتاب مکنید که پشیمان میشوید.
[62] . نزدیک به اینگونه تحلیل، از زبان مرحوم آیت الله بروجردی (از بزرگترین شاگردان مرحوم آخوند) نیز نقل شده است.
[63] . اگر میخواهی با یک بار نشست و برخاست، بفهمی کسی عاقل است یا نه، در لابهلای گفتگوهایت با او، اموری را که محال و ناشدنی است، ممکن جلوه ده، اگر به انکار برخاست عاقل است و اگر آن را تصدیق کرد احمق است.
[64] . فرج و گشایش در کار اهل بیت (تشکیل حکومت حقه) نخواهد بود مگر وقتی هیچ گروهی از مردم نمانده باشد که حکومت را در دست نگرفته باشد؛ تا کسی نتواند بگوید که اگر ما به حکومت میرسیدیم، عدالت پیشه میکردیم. یکی از آیات عظام قم نیز با اعتقاد کامل به ولایت فقیه میگویند: در کتاب غیبت نعمانی آورده است که «خداوند قبل از ظهور امام زمان«عج» حکومت را به دست همه اقشار میدهد تا روزی نگویند که اگر ما بودیم میتوانستیم اداره کنیم». اکنون حکومت را به روحانیت دادهاند تا ببینند چه کار میکند. (خاطرات آیت الله گرامی، ص361).
[65] . بر تو باد به میانه روی در کارها، که هر که از میانه روی روبرتافت، بیدادگری نمود و هر که آن را پیشه کرد عادل بود.
[66] . خانههاشان را به دست خود ویران میکنند.
[67] . هر صاحب دری (هر قدرتمندی) که بر محتاجان و بینوایان و مستمندان در ببندد ـ در هنگام نیازمندی و بینوایی و مستمندی وی خداوند در رحمت خود را بر او خواهد بست.
[68] . هر مومنی که میان او و مومنی دیگر حجاب باشد، خداوند میان او و بهشت، هفتادهزار دیوار قرار میدهد که در میان هر دو دیوار هفتادهزار سال فاصله است.
[69] . اگر علی را به امارت بردارید ـ و نمیبینم چنین کنید ـ خواهید دید که او راهنما و هدایت یافته است و شما را در راه راست میدارد.
[70] . اگر علی را به سرپرستی بردارید، او راهنما و هدایت یافته است و شما را در راهی راست برپا میدارد.
[71] . اگر علی را به سرپرستی بردارید میبینید که او راهنما و هدایت یافته است و شما را در طریق راست راه میبرد.
[72] . اگر علی را به سرپرستی بردارید، میبینید که او راهنما و هدایت یافته است و شما را در طریق مستقیم راه میبرد.
[73] . اگر علی را به خلافت برگزینید ـ و چنین نخواهید کرد ـ شما را در طریق حق راه میبرد و میبینید که او راهنما و هدایت یافته است.
[74] . اگر علی را به خلافت برگزینید ـ و نمیبینیم چنین کنید ـ میبینید که او راهنما و هدایت یافته است و شما را در شاه راهی روشن راه میبرد.
[75] . سپاه اسامه را آماده کنید.
[76] . با اسلام بدرود میکنیم که در حال خداحافظی است!.
[77] . سیره پیامبر خدا برای شما سرمشقی نیکو است.
[78] . خود را ضبط و نگهداری کند، دین خود را محافظت نماید و حافظ دین باشد، با هوای نفس خود مخالف باشد، فرمان خدا را اطاعت کند.
منابع و لینک سایت:
http://www.parsine.com/fa/news/128743/%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D8%A2%D8%AE%D9%88%D9%86%D8%AF-%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AA%D8%B4%DA%A9%DB%8C%D9%84-%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D8%B7%D8%B1%D9%81-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AA
و
http://ahle-beyt.ir/forum/showthread.php?t=1743
لطفا کتاب حکومت اسلامی از دیدگاه امام خمینی که ایشان هم مرجع بودند رو بزارید تا بی طرف بودنتون ثابت بشه